بانک پژوهشی اس ام اس - مقالات - داستان
موضوع برنامه: گفتند يك كسي نمازش را كه ميخواند دو متر ميپرید
تاریخ پخش: 22/10/1384
متن برنامه
سخنراني دكتر الهي قمشه اي تاريخ : 22/10/84 از ساعت : 19 : 23 الي 54 : 23 به مدت : 35 دقيقه به نام خدا گفتند يك كسي نمازش را كه ميخواند دو متر ميپريد آن طرف گفتند چرا همچين ميكني گفت اين نماز ما وقتي ميرود بالا ميگويند اين را بزنيد تو سر صاحبش من ميپرم اين طرف كه به من نخورد . اين چه نمازي است كه سبحان ربي اعلي و بحمده و سبحان ربي العظيم و بحمده اصلا نمي داند چه داريم ميگوييم غير المغضوب عليهم در روز چند تا كار ميكني كه مردم از دستت عصباني ميشوند از دشت تو آن وقت ميگويي غير المغضوب عليهم يعني چه سبحان ربي اعلي يعني پروردگار اعلي من تويي برترين نقطه عشق من توي من به خاطر تو است كه كار ميكنم به خاطر هيچ كس ديگر نيست كه كار ميكنم آن وقت اين معني تقويت ميشود صبح چقدر خوب است كه آدم آن شعر انگليسي ميگويد كه صبح ها دم درگاه هستي بنشين و يك نگاهي به پروردگارت بكن بعد برو سركار همان نماز است . و بنابر اين ميفهمد كه چرا بايد بخواند و چقدر به دردش ميخورد و نيرومند ميشود در اين راه طولاني آپوليون ديو است ميخواهد آدم دستش را بكند در جيبش بدهد به يك نفر ديو گرفته ميگويد دست نكني جيبت ها يك دانه ميزنم تو گوشت زنت را در تنگي قرار بده. گفتند يك كسي اين قدر خسيس بود كه وقتي ميرفت مسافرت مواقعي كه نمي رفت مسافرت پنير را ميكرد تو شيشه ميگفت نانتان را بماليد به شيشه بخوريد و يك مدت كه رفته بود مسافرت اين شيشه را گذاشته بود تو گنجه در گنجه را هم قفل كرده بود وقتي آمد گفت شما اين مدت چه كار ميكرديد ميگفتند ما نانمان را ميماليديم به گنجه ميخورديم گفت ميمرديد 4 روز نان خالي ميخورديد اين يك ديوي است اين آقا را گرفته نمي گذارد اين شكوه بخشش و سخاوت را حس كند اين سخا شاخي است از سرو بهشت واي آن كو كس چنين شاخي بهشت ترك لذت ها و شهوت سخا است يكي ممكن است بگويد من چيزي ندارم كه سخي باشم تر ك لذت اينها را من نميخواهم اين مال تو اين لذت را من نمي برم تو ببر ترك لذت ها و شهوت سخا است هر كه در شهوت فرو شد بر نخواست بنابراين اين ها را هم كه اين سخن را نقل كردند از حضرت زرتشت كه در هنگام مرگ ميفهمي كه چقدر ثروت داري و چي داري با خودت ميبري و چقدر خوب است كه آدم آن موقع ثروت مند شود نگاه كه ميكند به خودش حظ كند چون كه روم در لحد زان قدحم كن جهيز جهيزيه من آن عشقي است كه به پروردگارم داشتم پياله بر كفنم بند تا سحر گه حشر به ميز دل ببرم هول روز رستاخيز حالا برسيم چند كلمه از قرآن نازنين صحبت كنيم مصطفي را وعده داد الطاف حق اين كتاب ها را همه را بخوانيد انجيل حضرت عيسي را بخوانيد داستان هاي زيبايي است كتاب هايي در اين زمينه ها است درباره اينها نوشته شده چرا براي اينكه اينها متصل است به سخنان آسماني همان ها است يعني نهاذ الله في صحف الاولي در قرآن است كه آدم خوي كيست آدم خوب آدمي است كه يكي از مشخصاتش والتبع ابراهيم حنيفا تبعيت ميكند ما تبعيت ميكنيم از عيسي موسي از همه اينها تبعيت ميكنيم آن كه چون صد آمد نود هم پيش ما است همه را شامل ميشود مصطفي را وعده داد الطاف حق گر بميري تو نميرد اين سبق من كتاب و معجزت را حافظم بيش و كم كن را ز قرآن رافضم تو مترس از نسخ دين اي مصطفي تا قيامت باقي اش داريم ما هست قرآن مر تو را همچون عصا كفرها را بر درد چون اژدها اگر قبول نميكني كه موسي عصا را انداخت اين تفسير دارد ببين اين عصا را بياندازد هزار تا دروغ كه آدم ها بگويند يك حقيقت بيايد همه را ميبلعد براي چرا باور نميكنيد كه ميتواند همه را ببلعد فاذا جاء موسي فالقا العصا فاذن يلخف ما يعفكون تمام آن دروغ ها را بلعيد آن عصا اين عصا چيست عصاي حقيقت وقتي يك حقيقتي فاش ميشود بيان ميشود تمام آن دروغ ها و تبليغات و چيزهايي كه يك عمر گفته بودند همه را ميبلعد توبه عصاي موسي است هز ار تا كار بد آدم كرده باشد تو به را مياندازد جلو همه را ميبلعد يك مرتبه اينها همه عصاي موسي است مولانا گفته است كه چوب جسم خشك خود را كه مانند عصا است در كف موساي عشقش معجز صعبان كني ما ميتوانيم اين چوب خشك را اين وجود خشك خودم را كانه خشب بالسنده كه در مورد منافقين گفته شده اين را ما ميتوانيم چوب جسم خشك خود را كه مانند عصا است در كف موساي عشقش معجز صعبان كني مي توانيم بياندازيم تمام اين ديوها را بخورد هست قرآن مر تو را همچون عصا كفرها را بر درد چون اژدها تو مترس از نسخ دين اي مصطفي تا قيامت باقي اش داريم ما حرف قرآن را مدان كه ظاهر است زير ظاهر باطني هم قاهر است زير آن باطن يكي بطن دگر خيره گردد اندر آن وهم و نظر زير آن باطن يكي بطن سوم كه در او گردد خرد ها جمله گم بطن چهارم از نوي خود كس نديد جز خداي بي نظير بي نظير قرآن بيش از ساير كتب آسماني بر ادبيات جهان تاثير گذاشته چون ادبيات جهان همه متاثر از كتب آسماني است حتي گفته اند كه اساطير ميتولوژي يونان و كشورهاي گوناگون كه قديمي ترين و پر مغز ترين داستان ها است داستان هاي خيلي پر مغزي است در اساطير يونان آنها را هم من توصيه ميكنم بخوانيد به خصوص كتاب ميتولوژي خانم هاميلتون كه خيلي به زبان ساده اي نوشته شده داستان تايتانيك و زحل و داستان اينكه چه طور يك مرتبه الهه عشق الهه خرد در اساطير يونان زن است ناگهان همه متولد ميشود از مادر اين مغز زئوس پريد بيرون يك مرتبه مسلح با تمام قدرت خرد چشم جان است چون بنگري تو بي چشم شادان جهان نسپري كسي كو خرد را ندارد به پيش دلشگردد ازكردهخويشريش خرد زنده جاوداني شناس فردوسي خيلي راجع به خرد بحث كرده اگر كه نگاه كنيم ميبينيم كه اساطير برميگردد به كتب آسماني ميبينيم كه خيلي تاثير گذاشته مثلا جمشيد همان داستان سليمان است پدرش تهمورث ديو بند بود ما هم بايد دي و بند باشيم س شاهنامه براي چي ميخوانيم شاهنامه براي اين ميخوانيم كه ديو را اسير كنيم ما اگر قرار باشد هر روز ديو ها لگدمان بزنند . پس ما فرزند شاهنامه نيستيم فرزند خلف فردوسي نيستيم فردوسي آمده نشان داده كه چه طور ديو ها را در بند كرد مثل تهمورث ديو بند از هوشنگ شروع ميشود سيامك شكست ميخورد براي اينكه نميداند چه طور با ديو مبارزه كند بعد هوشنگ موفق ميشود و تهمورث و جمشيد كاملا مسلط ميشود بر همه ديوها، ولي خودش ديو ميشود يك لحظه آدم غافل باشد تمام ديو ها را اسير ميكند خودش ديو ميشود غرور ميگيرد پاكي و تقوي را پيدا كرده و عباداتش را به جا آورده همه كارهاي خوب را كرده و حالا مبتلا شده بنده در آنجا اين كار را كردم و مردم توفيق پيدا نمي كنند ين آدم ديو ميشود ، فكر ميكند كه من كار خوب كردم ، ديو است اصلا ، آدم بايد فكر كند كه من توفيق پيدا كردم چه سعادتي بوده كه به من نصيب كردند كه به ما اين توفيق و اجازه را دادند كه تو كار خوب بكني همه اين توفيق را پيدا نمي كنند ، وقتي آدم كار خوب ميكند بدهكار ميشود ،چرا ؟ براي اينكه بايد شكر كند كه خدايا من كجا و يك همچين گوهري كجا رحمت تو كه به مردم رسيده از طرف من من چه شكرانه اي بكنم اولش اين است كه حاضق باشي و اين را به خودت منصوب نكني يك عبارتي است در قرآن كه خيلي زيبا است در مورد بدي و هم در مورد خوبي ما ميگوييم كار خوب كردن فعلش كردن است كار بد هم فعلش كردن است كار بد كرد كار خوب كرد اما در قرآن ميگويد الذين احسنوا الحسني كساني كه حسني را انجام دادند ، منتها به نيكوترين وجه انجام دادند منتها آدم بايد خوبي را خوب انجام بدهد . بهترين راه انجام دادن خوبي اين است كه تو نبيني آن خوبي را و به خودت منصوب نكني بگويي كه هر نيكي ام از تو است هر زشتي از ذات من است و شعار من آن زشتي ها مال من است و بدي ها هر چه است مال من است و خوبي ها مال تو است بنابراين در مورد بدي هم همين طور بدي را هم آدم ميتواند خيلي بد انجام بدهد و هم خيلي خوب انجام بده چه موقع بدي را بد انجام ميدهد موقعي كه وقتي بدي را انجام ميدهد بد نمي داند . الذين كذبو باياتنا ثم كان عاقبت الذين عصا سوا ان كذبوا بايات الله كساني كه كار بد را بد انجام ميدهند كار بد را خيلي بد انجام ميدهند و بدياش چيست اين است كه كار بد را ميكند و بد هم فكر ميكند كه خيلي كار خوبي كرده وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا خيال ميكنند كار خوب هم كردند اين خيلي بد است كه آدم كار بد بكند و اگر توبه كند مثل آدم توبه كند و برميگردد و پذيرش پيدا ميكند در پيش پروردگارش پس الذين احسن الحسني و آنجا عرض شود كه عصا السواي يعني بدي را بد انجام ميدهند اين تاثيري كه ادبيات جهان پذيرفته از كتب آسماني روشن است يعني شما بهترين اوج ادب هند در ادبيات هند اوپانيشاد هست كه من امروز ديدم كه خوشبختانه در كتابخانه اينجا داريد اوپانيشاد را دار الشكوه نوشته دار الشكوه پسر شاه جهان است و شاه جهان هم همان كسي كه تاج محل را ساخته و تاج محل هم تبلور عشق يعني دوستت دارم را با مرمر نوشتند آنجا و به قدري اين شكوه عشق را زيبا نشان داده و معمارانش ايراني هستند و شيرازي و ترك و اينها بودند و ايرانيان بودند و اين بنا كه اولا معني عشق در زندگي شاه جهان پادشاه حالا خوب يك زنش مرده كه مرده آن هم بعد از اينكه حالا قبل از ازدواج بعضي عشق ها خيلي داغ است بيشتر عشق هايي كه داغ است اصلا به ازدواج نكشيده و هميشه گفتند كه اول آشنايي مان حرف ها چه شاعرانه بود آخرش اين طوري ميشود ، ولي شاه جهان ازدواج كرده با يك دختر ايراني هم بوده به نام ممتاز محل عاشق اين دختر بوده 14 تا فرزند داشته از او حالا بنا به روايات مختلفي كه گفتند فرزندان متعدد داشته و بعد از اين همه مدت وقتي كه ناگهان اين زن بر اثر يك بيماري فوت ميكند ميرود تو يك اتاقي و ميگويد من ديگر غذا نميخورم تا بميرم و پادشاه عالم هم است و عشقش اين قدر قوي بوده بعد از 20 سال 30 سال زندگي كردن بعد به او ميگويند شما به جاي اينكه اين كار را بكني بيا يك بنايي بساز به ياد اين عشق و اين تاج محل ساخته شده و پسر اين آدم بايد يك همچين عاشقي باشد كه اين كار را بكند هر پادشاهي پسرش توفيق پيدا نمي كند كه يك همچين كاري بكند اين دارالشكوه ميآيد و كتاب اوپانيشاد را ترجمه كرده در همان دوران صفوي بوده در ايران ترجمه ميكند از سانسكريت به زبان فارسي و بعد هم اخيرا چاپ شده دكتر چاراچند رويش كار كرند اينها را من توصيه ميكنم اوپانيشاد ، مهابهارات ، رامايانه اينها را بخوانيد ، ولي نقطه اوج ادبيات هند كه نمايش نامه شاخونتالا است ، اين باز متاثر است از همين كتاب گيتا گيتا را حتما بخوانيد . گيتا يك كتاب كوچكي است حدود 150 صفحه بيشتر نيست ،ولي مهمترين مطالب عرفاني هند در آن كتاب است و خيلي كتاب با ارزشي است كتاب گيتا همه كتب آسماني اين طور اثر گذاشتند دايبر كتاب مقدس روي شكسپير اثر گذاشته و اساس كتاب بهشت گمشده ميلتون ولي اين مقداري كه قرآن روي ادبيات پيروان اين ديانت اثر گذاشته هيچ جا نمي بينيم كه يك كتاب اين قدر اثر گذاشته باشد بر ادبيات كه قدم به قدم شما حضور ادبيات را در قرآن حس ميكنيد حالا من چون فرصت زيادي نيست اول يك غزلي از مولانا بخوانم كه مولانا همين طور دارد با قرآن شعر ميگويد بانگ آيد هر زمان زين نه رواق نيلگون آيت انا بنيناها و انا موسعون مي گويد هر روز اگر به آسمان گوش بدهي اين آيه را دارند ميخوانند كه ما اين را خلق كرديم و ما داريم وسعت ميدهيم و انا موسعون حالا بعضي ها ميگويند اين اشاره به تئوري است كه من زياد به اين مسائل نميپردازم براي اينكه قرآن سراسر معجزه است و نيازي نيست كه تئوري هاي زمان را معلوم هم نيست درست باشد آنها را در خودش جا داده باشد بانگ آيد هر زمان زين نه رواق نيلگون آيت انا بنيناها و انا موسعون چشم بود اين بانگ را بي گوش ظاهر دم به دم عابدون الحامدون الساعهون السابعون باز اين هم آيه قرآن است نردبان حاصل كنيد از ذي المعارج برويد در خانه خدا در بزنيد بگوييد يك نردبان بده ما ميخواهيم عروج كنيم ميدهد به شما نردبان دارد به شما ميدهد نردباني كه بايد برود آسمان با چوب نمي توانيد شما بسازيد كه نردبان حاصل كنيد از ذي المعارج كي تراشد نردبان عرش نجار خيال ساخت معراجش معراج هم به معني نردبان است ساخت معراجش دم انااليه الراجعون از آن انااليه الراجعون بايد بگيري نردبان حاصل كنيد از ذي المعارج بر رويد تعرج الروح اليه و الملائك اجمعون همان طور تا آخر كه ميگويد بنگر آن باغ سيه گشته ز تافت طائف باغ ايشان سوخته و هم نائنون در آن داستان آن دو تا برادر اينها آن هايي است كه آشكار است و آنهايي كه آشكار نيست كه ظاهر آيه در آن نيست ولي مطلب آيه در آن است نگفتمت مرا آنجا كه در بلاد نهند نگفتمت مرا آنجا كه منتهات منم نگفتم كه سرمايه حيات منم الم اعهد اليكم يا بني آدم لا تعبد الشيطان من به تو نگفتم شيطان را عبادت نكنيد من را عبادت كنيد مكن به تو گفته بودم اينها را هر چه ميخوانيم از اول مثنوي از همان بشنو از ني يعني بشنو از آن كسي كه ميگويد ما ينطق عن الهوي ني يعني ما ينطق عن الهوي يعني از هواي خودش صحبت نميكند ني كاره اي نيست هر چه دميدن آن ا ميزند ني آن دم نايي است ني نواز يكي ديگر است عاشقان مانند ناي و عشق همچون ناي زن تا چه ها در ميدمد هر دم در اين سرناي تن ظهور قرآن در ادبيات حالا از فردوسي گرفته كه حالا كمتر به نظر ميآيد چون همش فارسي گفته مطالب قرآني كه آن جوهر اصلي قرآن است آن جا ديده ميشود يعني مبارزه دائمي بين انسان و ديو و مبارزه با شيطان و اين كه ان تنفتحضوا عدوا اين دشمنتان است شما هم به عنوان دشمن با آن رفتار كنيد با آن دوستي نكنيد آن عدو را دوست خودتان قرار ندهيد فردوسي زيبا ترين تعبير را كرده است كه ما در كجا هستيم من گفتم ما در بيابان هستيم ممكن است كسي بگويد در دريا هستيم اين هم درست است شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين حائل كجا دانند حال ما سبكباران ساحل ها خردمند گيتي چو در يا نهاد برانگيخت چون موج از او تند باد چو هفتاد كشتي در او ساخته هفتاد يعني اديان گوناگون مكاتب گوناگون چو هفتاد كشتي در او ساخته همه بادبان ها بر افراخته مرحوم پدر گفته اند در كشتي دين نشين كز اين دريا رفتن به اميد بحر پيما نيست بيا تو كشتي نوح يار مردان خدا باش كه در كشتي نوح هست خاكي كه به آبي نخرد طوفان را حافظ از دست منه دولت اين كشتي نوح ور نه طوفان حوادث ببرد بنيانت بيا تو كشتي ميگويد كه نه من ميروم بالاي كوه من يك ميليون دلار به دست ميآورم خودم را نجات ميدهم نميتواني نجات بدهي لا عاصم اليوم پسر نوح گفت من ميروم بالاي كوه گفت اين آب ميآيد همه را ميگيرد تو نمي تواني جايي فرار كني بيا تو كشتي هيچ راه ديگري نيست بيا تو كشتي من ركب نجاه هر كس سوار اين كشتي شد نجات پيدا كرد و من تخلف غرق و هر كس كه مخالفت كرد غرق ميشود چو هفتاد كشتي در او ساخته همه بادبان ها بر افراخته ميانه يكي خوب كشي عروس اين ها همه كشتي هستند و بادبان دارند ولي يكي از اينها نمونه است عروس تشبيهي است كه از قرآن ميكنند مولانا قرآن را به عروس تشبيه كرده و سنايي قبل از او ميگويد عروس حضرت قرآن نقاب آن گه بر اندازد كه دار الملك معنا را مجرد بيند از غوغا ما بايد اول عيال الله را كه خلق خدا هستند به اينها برسيم و يواش يواش به تدريج ممكن است گوشه چشمي به ما بكند و جمالش را چيزي نشان نميدهد عروس حضرت قرآن نقاب آن گه بر اندازد كه دار الملك معنا را مجرد بيند از غوغا نميآيد جلوي همه نقابش را بردارد كه بنابراين اين عروس نازنين را كه يكي از تعبيرات زيادي است كه از قرآن كردند در آن ميانه يكي خوب كشي عروس فردوسي گفت يك كشتي خوبي است كه عروس است ميانه يكي خوب كشي عروس بر آراسته همچو چشم خروس چشم خروس هم خيلي هم زيباست اگر دقت كنيد يك شكوه و زيبايي خاصي دارد ميانه يكي خوب كشي عروس بر آراسته همچو چشم خروس پيامبر بدو اندرون با علي در آن كشتي هم پيغمبر و علي است مولانا هم همين حرف را آنجا كه حكايت كرده كه من به معراج رفتم و جبريل آمد جبريل رسيد طوق در دست كز بهر تو آسمان نظر بست مولانا هم اين را گفته همان معراجي كه پيامبر گفته ما هم ميتوانيم اين را بگوييم ما بايد كه به معراج برويم ميگويد صبحدم گشتم چنان از باده انوار مست كافتاب آسا فتادم بر در و ديوار مست جبريل آمد براق آورد گفتا بر نشين جام در دست اند بهرت منتشر بسيار مست بر نشستم برد بر چرخم براق بد سير ديدم آن جا قطب را با كوكب سيار مست در گشادند آسمان را و به پيشم آمدند ابشرو گويان ..... ملائك ميآيند ميگويند ابشرو بالجته اللتي كنتم توعدون بشارت داد بر شما اگر كه الذين قالوا ربنا الله ثم الستقاموا تتنزل عليهم الملائكه فرشته نازل ميشود بر شما فرشته در آسمان است و زمين و گفت كه در آسمان را باز ميكنند آسمان در ندارد ولي دارد و فتحت السما آن روزي كه ابواب آسمان را باز ميكنند آدم ميفهمد الان ميگويد در ندارد كه باز ميشود يك روزي در هايش باز ميشود و ما علم مهر و اب ريزنده اي كه حيات بخش است آن در يك روزي باز ميشود در گشادند آسمان را و به پيشم آمدند ابشرو گويان ملائك جمله از ديدار مست بعد ميگويد همين طور من رفتم آن جا و در پي درياي اعظم كشتي ديدم در او احمد مرسل به حال و حيدر كرار مست دست من بگرفت حيدر اندر آن كشتي نشاند بگذرانيدم از آن درياي گوهر بار مست تا يك جايي آمدم و از يك جايي با حضرت عيسي آمده و ميگويد از سپهر چهارمين روح الله آمد پيش من بعد با هم دست هم را گرفتيم و بحر ظلمت ماند از پس بحر نور آمد به پيش تازه حجاب هاي ظلمت را كه گذاشتيم كنار حجاب هاي نوراني آمد بحر ظلمت ماند از پس بحر نور آمد به پيش عقل گفتا بگذر از وي تا رسي در يار مست اين حجاب را هم ولش كن و چشمت سورمه ما ذاق البصر بايد داشته باشد ما ذاق البصر پيغمبر آن شب چشمش خيره نشد به آن نورها كه الان به چشم ما هم افتاده به آن نورها خيره نشد كه نتواند آن معشوق را ببيند بلكه يك جهت به آن معشوق نگاه كرد ما ذاق البصر زلف ان شق القمر عجاز آن روي چو ماه كهل ما ذاق البصر در ديده بيناي اوست بنابراين آن شب در آن شب معراج كه مولانا هم اشاره كرده و فردوسي هم همين را ميگويد كه حيدر يعني مقام ولايت حالا شما نگوييد كه گوته چه طوري گوته كه نميشناخته چرا ميشناخته حضرت مولا را همه ميشناسندش آدم همه اسم ها را بلد است آدم آن است كه همه اسم ها را بلد است آدم محدود نميشود به يك چيزي گفت و قلنا يا آدم انبوه باسمائهم اسم هاي اينها را بهشان ياد بده آدم است كه تدريس اسماء ميكند اسماء الله ، يعني چي اسماءالله نه اينكه بگويد يا حزيم يا ودود اينها نيست يعني بايد مرحله به مرحله تمام مراتب هستي را طي كنيم مقام ودود و دوستي و عشق را بفهميم مقام مهيمن كه آدم سايه اش را بياندازد بالاي سر كسي و زير بال و پر خودش كسي را بگيرد ، معني مهيمن و غفور و ستار العيوب را بفهميم و گرنه چه چيزي دارد كه آدم فقط اسم ها را بفهمد و برود آدم ضمنا از خصوصياتش اين است كه منشا همه اسماء است آدم نبايد برود و محدود شود و بگويند كه ما را ميگذارند در يك قوطي و آخرش ايسم اضافه ميكند آدم بايد آزاد باشد هر جا كه است عاشق نيكويي باشيد هر جا كه است به هر زبان كه گويند خوش است به همه زبان ها آن حيدر را گفت كه اي كه گفتي فمن يمت يرني جان فداي كلام دلجويت تو گفتي كه هر كسي بميرد اول من را ميبيند چرا كه هر كسي كه پايش را از اين دنيا ميگذارد بيرون اول ميفهمد كه كجاست كل الداخرون كه در قرآن گفته بعضي ها گفتند كه همه در مقابل آن انسان كامل يك چيزي كسر دارند و آ» را ميبينند و گوته هم عاشق آن است و فكر نكنيد كه مقام ولايت مقام ولايت عشق است چه به اسم حيدر باشد و چه به اسم كرار چه به اسم مولا علي ابن ابي طالب باشد هزار تا اسم ديگر هم دارد آن عشق فكر نكنيد كه فقط بايد اين به گوشش خورده باشد . به هر حال اگر ما بررسي كنيم كه تمام ادبيات فارسي پر شده از توحيد و قرآن از قيامت و معاد و مرگي كه لذت بخش است و اصلا هيچ هراسي ندارد مومن از مرگ خلاص شدن از زندان يا آن شاعر ديگر انگليسي گفته كه مرگ چيزي نيست كه كسي را آزار بدهد مرگ يك در كهنه است كه به يك باغ بزرگي باز ميشود در كه مهم نيست ، شما ديديد كاشان و شيراز و اينها آدم يك وقتي ميبيند كه يك در كهنه قديمي است باز ميكند ميبيند باغ و سبزه و جويبار و همه چيز است در آ» باغ اين فقط يك در قديمي است اين مرگ يك در كهنه قديمي است كه آدم يك چيزي نيست كه كسي را برنجاند و آزار بدهد مرگ فقط يك در قديمي است كه به يك باغ بزرگي باز ميشود اين قدر تعبيرات زيبا از مرگ شده در قرآن كه زيبا ترينش اين است كه ثم تردون الي عالم الغيب دارند ميبرندت پيش عالم غيب ميروي پيش پروردگارت و من كان يرجوا لقاء ربه آدرس هم داده گفته كه تشريف بياوريد منزل ما و اگر كسي آرزو دارد كه من را ببيند رجا و اميد دارد كه من را ببيند فليعمل عمل صالحا بايد كار خوب بكند ، فقط نمي تواند حرف بزند فليعمل عمل صالحا و لا يشرك بعباده ربه احدا و هيچ كس را با عبادت پروردگار شريك نكند ميبينيم كه معاني قرآن كه هم اخلاق قرآني سعدي و مولانا پر از اخلاق قرآني كه اين چهار جو كه ميگويد جوي خمر و و خلد و جوي آب و جوي شير نيست جز خلق لطيف دلپذير اگر تو خلقت دلپذير شد يكي نهري از عسل جاري ميشود از وجودت و مردم حظ ميكند از آن شيريني و نهري از زبان تو جاري ميشود كه اين گوشت پاره كه زبان آمد از او ميرود سيلاب حكمت همچو جو خداوند از زبان عسل جاري ميكند اگر ما دلمان صاف شد و يكي ميگفت راه خوب سخن گفتن چيست گفتم در قرآن آمده و من احسن قولا چه كسي خوش گفتار تر است از آن كسي كه من يدعوا الي الله كسي كه مردم را به خدا دعوت ميكند كسي كه بگويد مردم برويد پيش خدا منتها نه يك خداي توهمي واقعا عاشق باشد و مردم را به خدا دعوت كند بنابراين من توصيه ميكنم همه عزيزان را حالا ميخواستم صد تا داستان بخوانم اين داستان هر كدامش يك آيه است حالا من يك دانه را ختم مي:نم به اين داستان يوسف كه آمد از آفاق ياري مهربان يوسف صديق را شهر ميهمان يك دوست قديمي داشت يوسف آمد آشنا بودند وقتي كودكي بر ساده آشنايي متكي ياد دادش جور اخوان و حسد گفت برادرانت با تو چه كار كردند گفت هيچي با من كاري نكردند با خودشان كاري كردند هر كسي بدي كند به خودش كرده با ديگري ميتواند كسي كار بدي كند آمد از آفاق ياري مهربان يوسف صديق را شهر ميهمان آشنا بودند وقتي كودكي بر وساده آشنايي متكي ياد دادش جور اخوان و حسد گفت او زنجير بود و ما اسد عار نايد شير را از سلسله ما نداريم از رضاي حق گله شير را بر گردن ار زنجير بود بر همه زنجير سازان مير بود بعد قصه گفتنش گفت اي فلان گفت چون بودي تو اندر قعر چاه گفت همچون در مهاق و كاست ماه گفت ماه وقتي كه هلال ميشود غصه نمي خورد كه 4 روز ديگر بدر ميشود در مهاق ار ماه نو گردد دو تا ني در آخر بدر گردد در سما بعد قصه گفتنش گفت اي فلان گفت چه آوردي تو را ما ارمغان گفت سوغاتي چه آوردي دست خالي كه آدم نمي رود پيش مهمان بايد حتما يك چيزي ببري برايش در بر ياران تهي دست آمدن هست بي گندم سوي طاعون شدن آدم برود آسيا ولي گندم با خودش نبرده باشد تو آمدي اينجا چه كار كني بايد گندم بياوري اينجا آرد كني در بر ياران تهي دست آمدن هست بي گندم سوي طاعون شدن گفت من بس ارمغان جستم تو را گفت من فكر كردم راي تو چه بياورم واقعا بعضي ها را آدم ميماند هديه برايش چه بخرد خدا چه هديه اي ببرد گفت من بس ارمغان جستم تو را ارمغاني در نظر نامد مرا زيره را من سوي كرمان آورم گر به پيش تو دل و جان آورم نيست تخمي كندر اين انبار نيست غير حسن تو كه آن را يار نيست گفت ديدم چيزي در عالم زيبا تر از جمال يوسف نيست بنابراين گفتم يك آينه بياورم برايت آينه آوردمت اي روشني تا ببيني روي خود يادم كني آينه هستي اش چو باشد نيستي نيستي بگزين گر ابله نيستي اگر همه اين گرد و غبار را پاك كني آينه ميشوي و الا آن روزي كه هيچ فايده اي ندارد نه برادري سودي دارد ، نه پدري سود دارد . گفتند يكي از ائمه معصومين گريه ميكرد گفتند تو چرا گريه ميكني ، پدرت علي ابن ابي طالب مادرت حضرت فاطمه زهرا ، گفت تو اصلا وضعت سكه است ،گفت اينها را اصلا توجه نميكنند آنجا فقط عمل من را نگاه ميكنند ،گفت يوم ينفخ في الصور روزي كه در صور ميدمند ما ميگوييم ، ما مثلا سيديم اينها را همه را حذف ميكنند يوم ينفخ في الصور فيومئذ لا انسا و بينكم هيچ نسبتي بين شما نيست نه كسي پدر كسي است نه كسي مادر كسي است هيچ ارتباطي بين ماها نيست . بنابراين در آن روز كه لا ينفع مال و لا بنون هيچ نه مال و فرزند و نه هيچي به درد نمي خورد الا من عطي الله بقلب سليم مگر كسي يك دانه قلب سالم و پاك مثل آينه بياورد آنجا كه در آن آينه همين به درد ميخورد انشاءالله اين توفيق را همه مان پيدا كنيم كه اين ادبيات آكنده از لطائف قرآني را قدر بدانيم و انس بگيريم با آن و انشاءالله از اين تعاليم به آن معشوق برسيم والسلام .
بانک پژوهشی اس ام اس - مقالات - داستان
موضوع برنامه: بسم الله
تاریخ پخش: 01/10/1384
متن برنامه
سخنراني دكتر الهي قمشه اي تاريخ : 1/10/84 از ساعت : 18 : 23 الي 46 : 23 به مدت : 28 دقيقه بسم الله الرحمن الرحيم اجازه ميخواهم قبل از اينكه يك گوشه ابرويي از جمال بسم الله را بحث كنيم و ول و جانمان را تازه كنيم به اين نام بلند سلامي كنيم به همه عاشقان جمال و زيبايي كه با اشتياق آمدند اينجا كه درباره زيبايي يك سخني بشنوند به خصوص سلام كنيم در اين كردستان زيبا به برادران عزيز كرد ، زبان كرد نژادمان كه در طول زمان از جمله جوانمردي و شجاعت و مروت و شرافت به اين اوصاف معروف بودند هميشه يكي از نشانه هاي شجاعتشان اين است كه حتي با خدا هم شكوه و شكايتي ميكنند نظامي كه خودش از طرف مادر كرد زبان بوده و نژادش به كرد ميرسد و در حقيقت ميشود گفت كه ادبيات و هنر و عرفان و دين را از مادرش بيشتر به ارث برده و ميگويد كه گر مادر من رئيسه كرد مادر صفتانه پيش من مرد چون مادرها هميشه ميگويند كه پيش مرگت بشوم و ميگويد كه مادر صفتانه مادرم پيش من مرد . او در همين مخزن الاسرار ببخشيد در ليلي و مجنون ميگويد كه كردي خركي به كعبه گم كرد در كعبه دويد و اشتلم كرد خرش گم شده بود آمد در كعبه سر و صدا راه انداخت كه كين باديه را رهي دراز است گم گشتن خر زمن چه راز است حكمتش را بگويي براي چه خر من گم شده گر اشتلمي نميزد آن كرد هم خر ميرفت و بال ميبرد نظامي اشاره ميكند كه جايي بايد باشد كه خار آيد ديوانگي به كار آيد. گاهي اوقات آدم بايد كه با خدا هم شجاعانه حرفش را بزند ، اما با محبت و اخلاص و صفا . نميخواهم از تاريخچه واقعا سربلند و افتخار آميز جامعه كرد صحبت كنم و اشعارشان را گاه و بي گاه خواندم زين آمدن و رفتن و نازي كه تو داري جز كشتن من نيست نيازي كه تو داري فقط ميخواهم كه يكي داستان پورياي ولي را كه همه شنيديد اشاره كنم و يك هم يك داستان جوانمردي ديگري كه يكي از كردان كرمانشاه در همين اواخر دوره قاجار از او نقل شده . داستان پورياي ولي كه ميدانيد آن جوانمرد و پهلوان حقيقي ، اين پهلوان هاي ظاهري اگر آن پهلواني نباشد شاني ندارد . گفتند يك پهلواني به قول سعدي عصباني شده بود و كف به دهان آورده بود و گفتند چه شده گفت يك ناسزا به او گفتند تحمل ندارد گفت اين بيچاره صد من سنگ را بر ميدارد ولي تاب يك كلمه را ندارد . انسان بايد واقعا شجاع باشد و پهلوان باشد . پورياي ولي مادرش بهش گفت عزيز من اين فردا كه ميخواهي كشتي بگيري اولا من ديدم كه مادرش آمده در امامزاده گريه ميكرد كه خدايا اين پسر من را برنده كن در اين مسابقه و تو بيا و دعاي او را برآورده كن و زمين بخور به خاطر آن . گفت مادر اين كار خيلي سختي است گفت اگر خيلي پهلواني كار سخت بكن و قبول كرد . اين پهلواني به اضافه جوانمردي است كه در فرهنگ ما چراغ راه بوده و رستم بوده كه هم جوانمرد بوده و هم پهلوان بوده . هم كينه هيچ كس در دلش نبوده كه حتي وقتي بيژن را از چاه ميآورد بيرون وسط چاه نگهش ميدارد و به گرگين ميگويد ، تا كينه اين را از دلت بيرون نكني من نميآورمت بالا ، گفت آخه اين خيلي به من بدي كرده گفت شرطش همين است . در واقع فردوسي به زبان رمز ميخواهد بگويد كه تا انسان كينه را از دلش بيرون نكند از چاه بيرون نميآيد ، از چاه اين عالم بيرون نميآيد به همين جهت هم قبل از اين كه جان را وارد بهشت كند ميفرمايد و ؟؟؟؟؟؟ يعني با قلاب كشيديم ؟؟؟؟؟؟؟ هر غل و غشي و كدورتي بود به زور از دلشان كشيديم بيرون تا پاك شود . يك همچين جوانمرداني بودند كه در كرمانشاه رفته خواستگاري دختري ثروتمند هم بوده آن دختر را به او دادند و خيلي هم افتخار كردند و گفتند كه ايشان حاج حسن آقا به او دادند بعد روز بعد آمده برود حمام و فرا عروسي است و آمده حمام دم حمام ديد كه يك جواني دارد گريه ميكند آمد جلو گفت جوان چه شده ما ميتوانيم درد تو را دوا كنيم ،گفت درد من درمان ندارد گفت بگو شايد ما بتوانيم كاري برايت بكنيم ، گفت من عاشق يك دختري هستم يك مرد پولداري پيدا شده و من و او همديگر را دوست داريم و آن دختر ميخواهد كه با من پيوند داشته باشد ، اما يك مرد پولداري پيدا شده و پدر دختر هم دارد او را ميدهد به او و من هم ميدانم كه هيچ چارهاي نيست جز فراغ او گفت تو نگران نباش بيا برويم حمام يك سر و رويي صفا بده ، بعد با هم برويم ببينيم چه ميشود اين را برد حمام و و لباس هايي كه براي خودش تهيه كرده بود آنها را داد به جوان و پوشيد و گفت من اينها را يك دست اضافه آوردم تو بپوش لباس ها را داد به او و بعد برد به آن مجلس و بعد كه همه آمدند و كف زدند و پدر و مادر عروس آمدند و خويشان قوم اعلام كرد و گفت من حقيقت اين است كه اين دختر را براي اين جوان خواستگاري كرده بودم و به شما نگفتم و تمام ثروتي هم كه ميخواستم كابين اين دختر بكنم، ميدهم به اين جوان . اين اسمش جوانمردي و مروت است و ما نه تنها كرد نژادانمان ، بلكه همه ملتمان بايد اين چراغ هدايت را هميشه داشته باشيم كه جوانمرد و پهلوان باشيم . اما نظرياتي هم در مورد ادبيات و موسيقي كرد دارم كه انشاءالله مفصلتر در يك جايي خدمت عزيزان خواهم گفت كه به چه ترتيب ميشود اين موسيقي را اعتلاي تازهاي بخشيد ، البته من خودم موسيقي دان نيستم ، ولي يك نكاتي ممكن است كاهي آن كساني كه متخصص نيستند در آن رشته از يك ديدگاهي يك نظري بدهند كه سودمند باشد . بنابراين برگرديم به بسم الله كه فيلمان ياد هندوستان كرده و ما فيل هستيم و ياد هندوستان ميكنيم ، ما يك وقتي پيش كسي بوديم و پيش آن الله بوديم انالله هم پيش او بوديم و هم براي او بوديم . بنابراين حالا كه جدا شديم گاهي خواب ميبينيم و گاهي يادمان ميآيد ياد آن افسانه كردي عاقبت . ديديد چه خواندم و چه غزلي است هر بيتش جواهر است گفت : من تو را مشغول ميكردم دلا روزگار ما را مشغول ميكند و من حواسم را جمع كردم كه اينجا تجارت كن و اين را به دست بياور سرگرمت كرده بودم به آب و گل ، ولي ناگهان يادت آمد ياد آن افسانه كردي عاقبت يادت آمد كه ما مال اينجا نيستيم ما از اينجا و از آنجا نيستيم ما ز بي جاييم و بي جا ميرويم يادت افتاد فيل بايد تا بخسبد اوستان خواب بيند خطه هندوستان خر نبيند هيچ هندستان به خواب چون ز هندستان نكرده است افتراق فيل ياد هندوستان ميكند و اين ياد هندوستان جان زيبايي است . چون ما چشممان افتاده بوده به آن جهان مطلق به آن كسي كه از جمال هم بالاتر است . حالا ما ميگوييم جمال ولي از جمال هم بالاتر است ، يكي از اوصافي كه متنزل ميشود در يك اوضاع پايين تري آن جا تازه ميشود جمال . ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ قصيده معروف 700 بيتي ابن فارض مصري با اين بيت شروع ميشود كه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ساقي من كه بود همين كف دستم بود ، كف دست خودم نه كف دست چشمم و چشمان من دستش را دراز كرد و شراب عشق نوشيد و ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و جام من چه بود ؟ چهراي بود كه بالا تر است مقامش از حسن . ما خاطره آن حسن هنوز در يادمان است ، بنابراين به دلايلي گوناگون و به انگيزه هايي گوناگون ياد آن ميكنيم . اينقدر از زيبايي حرف خوب زدند و اينقدر ميشود راجع به زيبايي صحبت كرد كه تا قيامت گر بگويم نعت او هيچ او را غايت و مقطع مجو اصلا تمام مسائل جهان را از رياضيات و فيزيك و شيمي و تئاتر و ادبيات و موسيقي و نقاشي و روابط اجتماعي و اقتصادي همه اينها را اگر بياوريم در زيبايي بيرون نرفتيم از موضوع از موضوع خارج نشديم ، چرا ؟ براي اينكه زيبايي نفس وجود است و مطابق وجود است معناي زيبايي و وجود يكي است اين را اولين بار افلاطون گفت كه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ زيبايي حقيقت است و حقيقت هم زيبايي است و جان كيتس انگليسي اضافه كرد كه اين حرف را ميزند و ميگويد اين تمام چيزي است كه ميبينيم كه حقيقت زيبايي است و زيبايي حقيقت است و چيزي بيش از اين هم احتياج نداريم بدانيم . همين قدر كه بفهميم زيبايي حقيقت است و حقيقت زيبايي است چيزي ديگري نياز نداريم ، بقيه شرح همين يك موضوع است. آن ميكل آنژ ايتاليايي كه شهره آفاق است و از بزرگان هنر نقاشي و مجسمه در جهان است و شاعر هم بوده ميگويد ميگويد كه زيبايي يك رشته اي است كه خداوند فرستاده از همان فرشته هاي كه شب قدر ميايند پايين كه تنزل الملائكه والروح يكي هم همين هنرهاست كه ميآيد پايين در دل يك آدمي و ز آنجا بال و پرش را نشان ميدهد به شما ، براي چه ميآيد ؟ ميآيد كه شما را بردارد ببرد همان جايي كه بوديد . يعني زيبايي آمده است رسولي است از جانب معشوق ما كه بيايد دست ما را بگيرد و ببرد آنجا . باز همين جان كيتس انگليسي من اول از اروپا ميگويم كه بعد برگرديم به فرهنگ خودمان كه چقدر غني و چقدر گوياست . ميگويد كه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟يك چيز زيبا و يك شادي ابدي است ، زيبايي ابدي آن است كه هيچ وقت از چشم نمي افتد ، آن كه شما ميدانيد امروز زيباست و فردا زياد نيست ، آن زيبايي نيست ،زيباي جوهري اولا تبديل ميشود به شادي اولا نشانه اش اين است كه شاد ميشود و شاد بودن تبديل ميشود به چيز ديگر هيچ وقت تبديل به هيچ نميشود و هيچ وقت تبديل به عدم نميشود و نابود نميشود ، بلكه همين طور سلسله در سلسله تبديل ميشود به چيزهاي ديگري كه تبديل بشود به حق يعني از پيش خدا آمده يك سلسله كه همين طور بر ميگردد و همين طور خوبي در خوبي است تبديل به شادي و اميد و خلاقيت ميشود و تبديل به محبت بين انسان ها و معماري و نقاشي ميشود تمام اينها تجليات آن شادي است كه ما از آن زيبايي به دست ميآوريم و دريغا كه چشممان را بر اين شادي بستيم و اين قدر مشغول شديم كه يادي از اين افسانه نكرديم . بايد يك طوري باشد كه ما ياد افسانه كنيم . حالا من يك گوشهاي از معماري برايتان بگويم . معماري اگر براي آدميزاد داريم درست ميكنيم ،يك وقت است بنايي داريم ميكنيم يعني يك لانه اي درست ميكنيم كه آدميزاد هم مثل بقيه حيوانات شب كه ميشود برود يك جايي بخوابد اين ميشود بنايي ، اين معماري نيست .معماري آن است كه ضمن اين كه به شما رفاه ميدهد ياد شما مياندازد كه تو آدميزادي و يك معشوقي داري ، تو از توازن و زيبايي و هارموني و تقارن و قرينه سازي خوشت ميآيد ، تو يك ارتباطي داري با عالم برتر . اگر اينها را حذف كنيم از معماري آن وقت روح ما افسرده ميشود نميفهميم چرا ، ولي باطنا يك چيزي ما را ميخورد كه اينجا كجاست و من در چه لانهاي گير كردم اينجا و بناهاي قديم با توجه به اين نكته ساخته ميشده بناهاي زيبايي كه معماران صاحب ذوق ميساختند ، ضمنا حواسش بوده كه اينجا اتاق پذيرايي است اين يك طوري باشد كه آدم به سقف نگاه ميكند، به پشتش نكاه ميكند و به در نگاه ميكند ، يك چيزي ببيند كه ياد آن افسانه بكند و دو مرتبه به خاطرش بيايد . بنابراين ما به علت اينكه اشتغال بيش از حد به عالم ماده پيدا كرديم ، چون زيبايي صورت است و اين بحث را هم برايتان بگويم كه يك صورت و معني داريم در ادبيات كه صورت ظاهر است و معني باطن تو اين صورت خود چنين ميپرستي كه تا زنده اي ره به معنا نداري صورت پرستي خوب نيست ، انسان بايد به معنا توجه كند اما يك معناي ديگري دارد صورت در مقابل ماده صورت و هيولا ، كه آن جا صورت زيبايي و جان و معناست و ماده آ ن جسم و ظلمت است روح ما عين صورت است و صورت حقيقي است مكه جهت وحدت ماست و آن صورت مطلق كه ؟؟؟؟؟؟؟؟ تعبير ميكنند اروپايي ها يا ؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟ يعني صورت مطلق آن صورت و جمال الهي است و به آن معنا ما علي الدوام موجودات را از ماده به صورت هدايت ميكنيم يعني سنگ و گل و خست را بر ميداريم كه آن صورت را حك ميكنيم روي اين رنگ را برميداريم و صورت را حك ميكنيم و آن ماده را بر ميداريم صورت به آن ميدهيم صورت بخشيدن كار انسان است واحد الصور كار خداست و ما هم به نيابت از او واحد الصور هستيم . بنابراين اگر يادمان برود آن عالم قصه دار ميشويم ومن اعرض عن ذكري ذكري كه ميگويم اينم نيست كه ما يك تسبيح دست بگيريم ، بگوييم من ياد خدا هستم يا الله يا رحمان يا رحيم اسم ببريم ، ذكر اينها نيست ذكر اين است كه او حضور داشته باشد در زندگي ما . اگر يك اسمش جميل است جمال او ، در معماري بايد باشد ، در رفتار ما و لباس و باطن و ظاهر ما بايد باشد . در صحبت كردن ما بايد باشد ، جميل كو ؟ تو ميگويي من ذاكرم هر كسي كه ذاكر باشد به اسما الله زندگي اش تنگ ميشود معيشتش تنگ ميشود ، يعني حضور ندارد جميل در رفتارهاي اجتماعي ما. شما يك جعبه ميوه را باز ميكنيد ميبينيد قسمت بالايش بهتر است قسمت پايي بدتر است اين حضور ندارد اين جا در روابط اقتصادي و اجتماعي و توليداتي كه ما ميكنيم در همه چيز بايد اين اسم را ذاكر بشويم ما و اين ذكر عملي و علمي بايد بيايد به جريان پيدا كند در زندگي ما و من صحبت كردم كه زيبايي اين طور نيست كه فقط يك چيزي باشد و عالم همه زيباي است و خودش را هم پخش كرده در كل عالم و هر چه نظر كني جمال او را ميبيني به شرطي كه در او نظر كني در هواهاي خودت نظر نكني . اين كه گفتند زيبايي بخشي از وجود است ، به خاطر اين است كه تو به وجود او نگاه كن ، تو به واقعيتش نگاه ميكني تو نكاه ميكني به هر آدمي و بدترين نگاه اين است كه به هر آدمي نگاه كند ميگويد اين به چه درد من ميخورد ، اين بدترين نگاه است . چه چيزي ميتوانم از اين به دست بياورم چگونه ميتوانيم نيازهاي خودمان را از اين آدم به دست بياوريم و به چه درد من ميخورد اين نگاه خوبي نيست و زيبايي نمي بيني و وقتي زيبايي ميبيني كه به او داري نگاه ميكني كه اين يك تجلي است و از اين همه تجلي كه خدا دارد اين هم يكي است و چقدر خوب است و فكر ميكني دربارهاش و از او يك عالمه چيز ميآموزد انسان . اگر كه به ماهيت نظر نكند و به وجود نظر كند و بنابراين ما اولا از طبيعت دور ميافتيم به علت اشتغال ميخواهم بگويم غفلت كه اين دنيا اصلش غفلت است غفلت ، اصل كفر هم است . جامي ميگويد كه اگر ميخواهي بداني كفر يعني چه هر وقت از خدا غافلي آن كفر است دلي كو غافل از حق يك زمان است در آن دم كافر است اما نهان است اگر هم غافلي پيوسته بودي در اسلام بر او بسته بودي آن وقت اين غفلت ميآيد اول در طبيعت ما اول از طبيعت و زيبايي طبيعت غافل ميشويم محيط زيست را زشت ميكنيم ،ف به گونه هاي مختلف . وقتي در خيابان رد ميشوي ، دائما چيزهايي را دود ميكند و فضا را آلوده كنند آشفته باشد و در هم و نابسامان باشد . آراستگي يكي از شرايط مهم سلامت روح است . وقتي آدم در شهر راه ميرود بايد شهر آراسته باشد . در كارخانه بسياري از كارخانه واردش ميشويد ميبينيد يك چيزهايي ريختند آن طرف ، يك صندلي آن جاست و يك مقدار سيم اين طرف است ، كارخانه آراسته و مرتب و منظم نيست ، شهر مرتب و آراسته نيست . بنابراين وقتي كه نيست ما دچار غفلت از او ميشويم مبتلا به زشتي ميشويم و مبتلا به زشتي كه شديم ، زشتي جنس هاي خودش را توليد ميكند ، زشتي كج خلقي و مطامع نفساني توليد ميكند ، انواع چيزهاي زشتي توليد ميكند و كارخانه زشتي است و زشتي از اين چيزها توليد ميكند پس اول توجه كنيم به طبيعت و اولا به دامن طبيعت زياد برويم . ماه و خورشيد را ببينيم به قول آن شاعر انگليسي من اشعارش را ترجمه كردم ميگويد بيا تا قدر زيبايي بدانيم به زيبايي غم از دلها برانيم كه بيهوده است دور زندگاني نبيني گر جمال جاوداني نداني قدر سرو سايه بيد اينقدر گرفتاريم كه فرصت نداريم برويم زير درخت بنشينيم ، آبي بيايد رد بشود و صفايي بكنيم ، نيست اين كه بيهوده است دور زندگاني نبيني گر جمال جاوداني نداني قدر سرو سايه بيد گلي كندر چمن مستانه خنديد نداري سوي جنگل ها گذاري نه پاييزي نه فصل نو بهاري به زيبايي دلت مفتوح نگردد ز عشق گلعذاري خون نگردد ز رقص ماه رويان در چمن ها ز دست افشاني سرو ثمن ها از آن لبخند شيريني كه دلدار ز چشم آورد بر لبهاي گلنار چون آدم اول چشمش ميخندد ، بعد ميآايد روي لب از آن لبخند شيريني كه دلدار ز چشم آورد بر لبهاي گلنار ز غم ها ديده ات اندر حجاب است وگر نه روي جانان بي نقاب است چه بيهوده است دور زندگاني نبيني گر جمال جاوداني پس اول برويم ظاهر را و همين طبيعت را طبيعت خودمان و طبيعتي بيرون را جسم ما هم بايد مناسب باشد خداوند ما را احسن تقويم آفريده و بهترين تناسبات را گذاشته در وجود ما . بنابراين اگر كه ما اشتغال پيدا كنيم به زيبايي در طبيعت ذوق و خلاقيتمان بيشتر ميشود روابط اجتماعي و انساني مان بهتر ميشود . بعد از طبيعت ميآييم هنر زيبايي در هنر ، عبارت است از طبيعت به اضافه دل انسان طبيعت روي آيينه است يك آينه روي تو و يك آينه عالم در پيش رخ يار دريغا كه بصري است خداوند در دو چهره خودش را نشان داده، يكي در دل ما و يك هم عالم دو تا كتاب دارد كتاب دل و كتاب آفرينش . اگر اين دل از روي آن كتاب آفرينش كپي كند ، اما دل خودش را هم به آن اضافه كند ، ميشود هنر. اگر عينا كپي كند و هيچ چيز اضافه نكند و دريافت خودش را اضافه نكند ، ميشود عكاسي و هنرهاي تزييني و چيز سادهاي ميشود ، هنر نمي شود ، نقاشي كلاسيك قديم و رامبراند يا نقاشان خودمان . اينها ضمن اين مه دارد طبيعت را نشان ميدهد يك جان و يك روحي در طبيعت است و يك روحي است و يك سريان عشقي در طبيعت است و يك شكوهي در طبيعت است كه شكوه الهي است در طبيعت و آن را نشان ميدهد. يعني اگر يك صبحي را دارد نشان ميدهد ضمنا نشان ميدهد كه چقدر اين جمال الهي در اين طبيعت آشكار است نقاش وجود اين همه صورت كه بپرداخت تا نقش ببيني و مصور بپرستي در حقيقت هنر يك درجه از طبيعت پيش ميگيرد ، يعني طبيعت را ، البته به يك معنايي پيشي نميگيرد ، ولي از عامه مردم پيشي ميگيرد براي طبعت براي اينكه طبيعت را تفسير ميكند ، براي مردم متاسفانه امروز يكي از تعريف هايي كه از هنر ميكنند كه عين گمراهي است ، اين است كه هنر آن است كه شبيه كارهاي گذشتگان نباشد . همين فكر ميكنند اگر توازن و تقارن بوده اينجا نباشد و اگر هماهنگي بوده و اگر مستطيل بوده حالا ذوزنقه بشود ، يك چيزي كه قديم بوده الان نباشد ،اين هنر ميشود ؟ هنر اين است كه آن تناسباتي كه قبلي ها كشف نكرده بودند تو كشف كن ؛ آن ريتم هايي كه آنها كشف نكرده بودند آن هماهنگي ها و تناسبات و پيوندهايي كه آنها كشف نكرده بودند و آن حرفهايي كه آنها نزده بوند و آن جا پاي هايي كه آنها نگذاشته بودند ، تو بگذار . هنر اين است كه انسان در بيابان عالم برود و يك رد پا از خودش بگذارد و يك رد پاي تازه بگذارد كه اگر بيچاره اي در اين بيابان گم شد بگو تو از اين طرف بيا . بنابراين اين هنر معاصر و مدرنيسم كه بلاي جان هنر معاصر شده، معماري ما را از بين برده . من به همين ديوارها كه نگاه ميكنم ساختمانهايي كه اخيرا ميروم ميبينم در شهرهاي مختلف من جمله همين جا نگاه ميكنم ميبينم كه مثل اينكه اين معمار هيچ توجهي نداشته كه اين چشم من ميخواهد از اين زيبايي لذت ببرد . تناسبات را به هم زدند ، فضاها را تنگ كردند و بدون هيچ تناسبي شكل هاي تازه آفريدند كه آن شكل ها آن دريافت هاي دروني ما را پاسخ نمي دهد و راضي نمي كند اشتياقات ما را . ********************************************
بانک پژوهشی اس ام اس - مقالات - داستان
موضوع برنامه: زيبايي در هنر
تاریخ پخش: 08/10/1384
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر