۱۰.۱۱.۸۷

سخنراني دكتر الهي قمشه اي 2

بانک پژوهشی اس ام اس - مقالات - داستان

موضوع برنامه: گفتند يك كسي نمازش را كه مي‌خواند دو متر مي‌پرید


تاریخ پخش: 22/10/1384

متن برنامه سخنراني دكتر الهي قمشه اي تاريخ : 22/10/84 از ساعت : 19 : 23 الي 54 : 23 به مدت : 35 دقيقه به نام خدا گفتند يك كسي نمازش را كه مي‌خواند دو متر مي‌پريد آن طرف گفتند چرا همچين مي‌كني گفت اين نماز ما وقتي مي‌رود بالا مي‌گويند اين را بزنيد تو سر صاحبش من مي‌پرم اين طرف كه به من نخورد . اين چه نمازي است كه سبحان ربي اعلي و بحمده و سبحان ربي العظيم و بحمده اصلا نمي داند چه داريم مي‌گوييم غير المغضوب عليهم در روز چند تا كار مي‌كني كه مردم از دستت عصباني مي‌شوند از دشت تو آن وقت مي‌گويي غير المغضوب عليهم يعني چه سبحان ربي اعلي يعني پروردگار اعلي من تويي برترين نقطه عشق من توي من به خاطر تو است كه كار مي‌كنم به خاطر هيچ كس ديگر نيست كه كار مي‌كنم آن وقت اين معني تقويت مي‌شود صبح چقدر خوب است كه آدم آن شعر انگليسي مي‌گويد كه صبح ها دم درگاه هستي بنشين و يك نگاهي به پروردگارت بكن بعد برو سركار همان نماز است . و بنابر اين مي‌فهمد كه چرا بايد بخواند و چقدر به دردش مي‌خورد و نيرومند مي‌شود در اين راه طولاني آپوليون ديو است مي‌خواهد آدم دستش را بكند در جيبش بدهد به يك نفر ديو گرفته مي‌گويد دست نكني جيبت ها يك دانه مي‌زنم تو گوشت زنت را در تنگي قرار بده. گفتند يك كسي اين قدر خسيس بود كه وقتي مي‌رفت مسافرت مواقعي كه نمي رفت مسافرت پنير را مي‌كرد تو شيشه مي‌گفت نانتان را بماليد به شيشه بخوريد و يك مدت كه رفته بود مسافرت اين شيشه را گذاشته بود تو گنجه در گنجه را هم قفل كرده بود وقتي آمد گفت شما اين مدت چه كار مي‌كرديد مي‌گفتند ما نانمان را مي‌ماليديم به گنجه مي‌خورديم گفت مي‌مرديد 4 روز نان خالي مي‌خورديد اين يك ديوي است اين آقا را گرفته نمي گذارد اين شكوه بخشش و سخاوت را حس كند اين سخا شاخي است از سرو بهشت واي آن كو كس چنين شاخي بهشت ترك لذت ها و شهوت سخا است يكي ممكن است بگويد من چيزي ندارم كه سخي باشم تر ك لذت اينها را من نمي‌خواهم اين مال تو اين لذت را من نمي برم تو ببر ترك لذت ها و شهوت سخا است هر كه در شهوت فرو شد بر نخواست بنابراين اين ها را هم كه اين سخن را نقل كردند از حضرت زرتشت كه در هنگام مرگ مي‌فهمي كه چقدر ثروت داري و چي داري با خودت مي‌بري و چقدر خوب است كه آدم آن موقع ثروت مند شود نگاه كه مي‌‌كند به خودش حظ كند چون كه روم در لحد زان قدحم كن جهيز جهيزيه من آن عشقي است كه به پروردگارم داشتم پياله بر كفنم بند تا سحر گه حشر به مي‌ز دل ببرم هول روز رستاخيز حالا برسيم چند كلمه از قرآن نازنين صحبت كنيم مصطفي را وعده داد الطاف حق اين كتاب ها را همه را بخوانيد انجيل حضرت عيسي را بخوانيد داستان هاي زيبايي است كتاب هايي در اين زمينه ها است درباره اينها نوشته شده چرا براي اينكه اينها متصل است به سخنان آسماني همان ها است يعني نهاذ الله في صحف الاولي در قرآن است كه آدم خوي كيست آدم خوب آدمي است كه يكي از مشخصاتش والتبع ابراهيم حنيفا تبعيت مي‌كند ما تبعيت مي‌كنيم از عيسي موسي از همه اينها تبعيت مي‌كنيم آن كه چون صد آمد نود هم پيش ما است همه را شامل مي‌شود مصطفي را وعده داد الطاف حق گر بميري تو نميرد اين سبق من كتاب و معجزت را حافظم بيش و كم كن را ز قرآن رافضم تو مترس از نسخ دين اي مصطفي تا قيامت باقي اش داريم ما هست قرآن مر تو را همچون عصا كفرها را بر درد چون اژدها اگر قبول نمي‌كني كه موسي عصا را انداخت اين تفسير دارد ببين اين عصا را بياندازد هزار تا دروغ كه آدم ها بگويند يك حقيقت بيايد همه را مي‌بلعد براي چرا باور نمي‌كنيد كه مي‌تواند همه را ببلعد فاذا جاء موسي فالقا العصا فاذن يلخف ما يعفكون تمام آن دروغ ها را بلعيد آن عصا اين عصا چيست عصاي حقيقت وقتي يك حقيقتي فاش مي‌شود بيان مي‌شود تمام آن دروغ ها و تبليغات و چيزهايي كه يك عمر گفته بودند همه را مي‌بلعد توبه عصاي موسي است هز ار تا كار بد آدم كرده باشد تو به را مي‌اندازد جلو همه را مي‌بلعد يك مرتبه اينها همه عصاي موسي است مولانا گفته است كه چوب جسم خشك خود را كه مانند عصا است در كف موساي عشقش معجز صعبان كني ما مي‌توانيم اين چوب خشك را اين وجود خشك خودم را كانه خشب بالسنده كه در مورد منافقين گفته شده اين را ما مي‌توانيم چوب جسم خشك خود را كه مانند عصا است در كف موساي عشقش معجز صعبان كني مي توانيم بياندازيم تمام اين ديوها را بخورد هست قرآن مر تو را همچون عصا كفرها را بر درد چون اژدها تو مترس از نسخ دين اي مصطفي تا قيامت باقي اش داريم ما حرف قرآن را مدان كه ظاهر است زير ظاهر باطني هم قاهر است زير آن باطن يكي بطن دگر خيره گردد اندر آن وهم و نظر زير آن باطن يكي بطن سوم كه در او گردد خرد ها جمله گم بطن چهارم از نوي خود كس نديد جز خداي بي نظير بي نظير قرآن بيش از ساير كتب آسماني بر ادبيات جهان تاثير گذاشته چون ادبيات جهان همه متاثر از كتب آسماني است حتي گفته اند كه اساطير ميتولوژي يونان و كشورهاي گوناگون كه قديمي ترين و پر مغز ترين داستان ها است داستان هاي خيلي پر مغزي است در اساطير يونان آنها را هم من توصيه مي‌كنم بخوانيد به خصوص كتاب ميتولوژي خانم هاميلتون كه خيلي به زبان ساده اي نوشته شده داستان تايتانيك و زحل و داستان اينكه چه طور يك مرتبه الهه عشق الهه خرد در اساطير يونان زن است ناگهان همه متولد مي‌شود از مادر اين مغز زئوس پريد بيرون يك مرتبه مسلح با تمام قدرت خرد چشم جان است چون بنگري تو بي چشم شادان جهان نسپري كسي كو خرد را ندارد به پيش دلش‌گردد ازكرده‌خويش‌ريش خرد زنده جاوداني شناس فردوسي خيلي راجع به خرد بحث كرده اگر كه نگاه كنيم مي‌بينيم كه اساطير برمي‌گردد به كتب آسماني مي‌بينيم كه خيلي تاثير گذاشته مثلا جمشيد همان داستان سليمان است پدرش تهمورث ديو بند بود ما هم بايد دي و بند باشيم س شاهنامه براي چي مي‌خوانيم شاهنامه براي اين مي‌خوانيم كه ديو را اسير كنيم ما اگر قرار باشد هر روز ديو ها لگدمان بزنند . پس ما فرزند شاهنامه نيستيم فرزند خلف فردوسي نيستيم فردوسي آمده نشان داده كه چه طور ديو ها را در بند كرد مثل تهمورث ديو بند از هوشنگ شروع مي‌شود سيامك شكست مي‌خورد براي اينكه نمي‌داند چه طور با ديو مبارزه كند بعد هوشنگ موفق مي‌شود و تهمورث و جمشيد كاملا مسلط مي‌شود بر همه ديوها، ولي خودش ديو مي‌شود يك لحظه آدم غافل باشد تمام ديو ها را اسير مي‌كند خودش ديو مي‌شود غرور مي‌گيرد پاكي و تقوي را پيدا كرده و عباداتش را به جا آورده همه كارهاي خوب را كرده و حالا مبتلا شده بنده در آنجا اين كار را كردم و مردم توفيق پيدا نمي كنند ين آدم ديو مي‌شود ، فكر مي‌كند كه من كار خوب كردم ، ديو است اصلا ، آدم بايد فكر كند كه من توفيق پيدا كردم چه سعادتي بوده كه به من نصيب كردند كه به ما اين توفيق و اجازه را دادند كه تو كار خوب بكني همه اين توفيق را پيدا نمي كنند ، وقتي آدم كار خوب مي‌كند بدهكار مي‌شود ،چرا ؟ براي اينكه بايد شكر كند كه خدايا من كجا و يك همچين گوهري كجا رحمت تو كه به مردم رسيده از طرف من من چه شكرانه اي بكنم اولش اين است كه حاضق باشي و اين را به خودت منصوب نكني يك عبارتي است در قرآن كه خيلي زيبا است در مورد بدي و هم در مورد خوبي ما مي‌گوييم كار خوب كردن فعلش كردن است كار بد هم فعلش كردن است كار بد كرد كار خوب كرد اما در قرآن مي‌گويد الذين احسنوا الحسني كساني كه حسني را انجام دادند ، منتها به نيكوترين وجه انجام دادند منتها آدم بايد خوبي را خوب انجام بدهد . بهترين راه انجام دادن خوبي اين است كه تو نبيني آن خوبي را و به خودت منصوب نكني بگويي كه هر نيكي ام از تو است هر زشتي از ذات من است و شعار من آن زشتي ها مال من است و بدي ها هر چه است مال من است و خوبي ها مال تو است بنابراين در مورد بدي هم همين طور بدي را هم آدم مي‌تواند خيلي بد انجام بدهد و هم خيلي خوب انجام بده چه موقع بدي را بد انجام مي‌دهد موقعي كه وقتي بدي را انجام مي‌دهد بد نمي داند . الذين كذبو باياتنا ثم كان عاقبت الذين عصا سوا ان كذبوا بايات الله كساني كه كار بد را بد انجام مي‌دهند كار بد را خيلي بد انجام مي‌دهند و بدي‌اش چيست اين است كه كار بد را مي‌كند و بد هم فكر مي‌كند كه خيلي كار خوبي كرده وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا خيال مي‌كنند كار خوب هم كردند اين خيلي بد است كه آدم كار بد بكند و اگر توبه كند مثل آدم توبه كند و برمي‌گردد و پذيرش پيدا مي‌كند در پيش پروردگارش پس الذين احسن الحسني و آنجا عرض شود كه عصا السواي يعني بدي را بد انجام مي‌دهند اين تاثيري كه ادبيات جهان پذيرفته از كتب آسماني روشن است يعني شما بهترين اوج ادب هند در ادبيات هند اوپانيشاد هست كه من امروز ديدم كه خوشبختانه در كتابخانه اينجا داريد اوپانيشاد را دار الشكوه نوشته دار الشكوه پسر شاه جهان است و شاه جهان هم همان كسي كه تاج محل را ساخته و تاج محل هم تبلور عشق يعني دوستت دارم را با مرمر نوشتند آنجا و به قدري اين شكوه عشق را زيبا نشان داده و معمارانش ايراني هستند و شيرازي و ترك و اينها بودند و ايرانيان بودند و اين بنا كه اولا معني عشق در زندگي شاه جهان پادشاه حالا خوب يك زنش مرده كه مرده آن هم بعد از اينكه حالا قبل از ازدواج بعضي عشق ها خيلي داغ است بيشتر عشق هايي كه داغ است اصلا به ازدواج نكشيده و هميشه گفتند كه اول آشنايي مان حرف ها چه شاعرانه بود آخرش اين طوري مي‌شود ، ولي شاه جهان ازدواج كرده با يك دختر ايراني هم بوده به نام ممتاز محل عاشق اين دختر بوده 14 تا فرزند داشته از او حالا بنا به روايات مختلفي كه گفتند فرزندان متعدد داشته و بعد از اين همه مدت وقتي كه ناگهان اين زن بر اثر يك بيماري فوت مي‌كند مي‌رود تو يك اتاقي و مي‌گويد من ديگر غذا نمي‌خورم تا بميرم و پادشاه عالم هم است و عشقش اين قدر قوي بوده بعد از 20 سال 30 سال زندگي كردن بعد به او مي‌گويند شما به جاي اينكه اين كار را بكني بيا يك بنايي بساز به ياد اين عشق و اين تاج محل ساخته شده و پسر اين آدم بايد يك همچين عاشقي باشد كه اين كار را بكند هر پادشاهي پسرش توفيق پيدا نمي كند كه يك همچين كاري بكند اين دارالشكوه مي‌آيد و كتاب اوپانيشاد را ترجمه كرده در همان دوران صفوي بوده در ايران ترجمه مي‌كند از سانسكريت به زبان فارسي و بعد هم اخيرا چاپ شده دكتر چاراچند رويش كار كرند اينها را من توصيه مي‌كنم اوپانيشاد ، مهابهارات ، ‌رامايانه اينها را بخوانيد ،‌ ولي نقطه اوج ادبيات هند كه نمايش نامه شاخونتالا است ، اين باز متاثر است از همين كتاب گيتا گيتا را حتما بخوانيد . گيتا يك كتاب كوچكي است حدود 150 صفحه بيشتر نيست ،ولي مهم‌ترين مطالب عرفاني هند در آن كتاب است و خيلي كتاب با ارزشي است كتاب گيتا همه كتب آسماني اين طور اثر گذاشتند دايبر كتاب مقدس روي شكسپير اثر گذاشته و اساس كتاب بهشت گمشده ميلتون ولي اين مقداري كه قرآن روي ادبيات پيروان اين ديانت اثر گذاشته هيچ جا نمي بينيم كه يك كتاب اين قدر اثر گذاشته باشد بر ادبيات كه قدم به قدم شما حضور ادبيات را در قرآن حس مي‌كنيد حالا من چون فرصت زيادي نيست اول يك غزلي از مولانا بخوانم كه مولانا همين طور دارد با قرآن شعر مي‌گويد بانگ آيد هر زمان زين نه رواق نيلگون آيت انا بنيناها و انا موسعون مي گويد هر روز اگر به آسمان گوش بدهي اين آيه را دارند مي‌خوانند كه ما اين را خلق كرديم و ما داريم وسعت مي‌دهيم و انا موسعون حالا بعضي ها مي‌گويند اين اشاره به تئوري است كه من زياد به اين مسائل نمي‌پردازم براي اينكه قرآن سراسر معجزه است و نيازي نيست كه تئوري هاي زمان را معلوم هم نيست درست باشد آنها را در خودش جا داده باشد بانگ آيد هر زمان زين نه رواق نيلگون آيت انا بنيناها و انا موسعون چشم بود اين بانگ را بي گوش ظاهر دم به دم عابدون الحامدون الساعهون السابعون باز اين هم آيه قرآن است نردبان حاصل كنيد از ذي المعارج برويد در خانه خدا در بزنيد بگوييد يك نردبان بده ما مي‌خواهيم عروج كنيم مي‌دهد به شما نردبان دارد به شما مي‌دهد نردباني كه بايد برود آسمان با چوب نمي توانيد شما بسازيد كه نردبان حاصل كنيد از ذي المعارج كي تراشد نردبان عرش نجار خيال ساخت معراجش معراج هم به معني نردبان است ساخت معراجش دم انااليه الراجعون از آن انااليه الراجعون بايد بگيري نردبان حاصل كنيد از ذي المعارج بر رويد تعرج الروح اليه و الملائك اجمعون همان طور تا آخر كه مي‌گويد بنگر آن باغ سيه گشته ز تافت طائف باغ ايشان سوخته و هم نائنون در آن داستان آن دو تا برادر اينها آن هايي است كه آشكار است و آنهايي كه آشكار نيست كه ظاهر آيه در آن نيست ولي مطلب آيه در آن است نگفتمت مرا آنجا كه در بلاد نهند نگفتمت مرا آنجا كه منتهات منم نگفتم كه سرمايه حيات منم الم اعهد اليكم يا بني آدم لا تعبد الشيطان من به تو نگفتم شيطان را عبادت نكنيد من را عبادت كنيد مكن به تو گفته بودم اينها را هر چه مي‌خوانيم از اول مثنوي از همان بشنو از ني يعني بشنو از آن كسي كه مي‌گويد ما ينطق عن الهوي ني يعني ما ينطق عن الهوي يعني از هواي خودش صحبت نمي‌كند ني كاره اي نيست هر چه دميدن آن ا مي‌زند ني آن دم نايي است ني نواز يكي ديگر است عاشقان مانند ناي و عشق همچون ناي زن تا چه ها در مي‌دمد هر دم در اين سرناي تن ظهور قرآن در ادبيات حالا از فردوسي گرفته كه حالا كمتر به نظر مي‌آيد چون همش فارسي گفته مطالب قرآني كه آن جوهر اصلي قرآن است آن جا ديده مي‌شود يعني مبارزه دائمي بين انسان و ديو و مبارزه با شيطان و اين كه ان تنفتحضوا عدوا اين دشمنتان است شما هم به عنوان دشمن با آن رفتار كنيد با آن دوستي نكنيد آن عدو را دوست خودتان قرار ندهيد فردوسي زيبا ترين تعبير را كرده است كه ما در كجا هستيم من گفتم ما در بيابان هستيم ممكن است كسي بگويد در دريا هستيم اين هم درست است شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين حائل كجا دانند حال ما سبكباران ساحل ها خردمند گيتي چو در يا نهاد برانگيخت چون موج از او تند باد چو هفتاد كشتي در او ساخته هفتاد يعني اديان گوناگون مكاتب گوناگون چو هفتاد كشتي در او ساخته همه بادبان ها بر افراخته مرحوم پدر گفته اند در كشتي دين نشين كز اين دريا رفتن به اميد بحر پيما نيست بيا تو كشتي نوح يار مردان خدا باش كه در كشتي نوح هست خاكي كه به آبي نخرد طوفان را حافظ از دست منه دولت اين كشتي نوح ور نه طوفان حوادث ببرد بنيانت بيا تو كشتي مي‌گويد كه نه من مي‌روم بالاي كوه من يك ميليون دلار به دست مي‌آورم خودم را نجات مي‌دهم نمي‌تواني نجات بدهي لا عاصم اليوم پسر نوح گفت من مي‌روم بالاي كوه گفت اين آب مي‌آيد همه را مي‌گيرد تو نمي تواني جايي فرار كني بيا تو كشتي هيچ راه ديگري نيست بيا تو كشتي من ركب نجاه هر كس سوار اين كشتي شد نجات پيدا كرد و من تخلف غرق و هر كس كه مخالفت كرد غرق مي‌شود چو هفتاد كشتي در او ساخته همه بادبان ها بر افراخته ميانه يكي خوب كشي عروس اين ها همه كشتي هستند و بادبان دارند ولي يكي از اينها نمونه است عروس تشبيهي است كه از قرآن مي‌كنند مولانا قرآن را به عروس تشبيه كرده و سنايي قبل از او مي‌گويد عروس حضرت قرآن نقاب آن گه بر اندازد كه دار الملك معنا را مجرد بيند از غوغا ما بايد اول عيال الله را كه خلق خدا هستند به اينها برسيم و يواش يواش به تدريج ممكن است گوشه چشمي به ما بكند و جمالش را چيزي نشان نمي‌دهد عروس حضرت قرآن نقاب آن گه بر اندازد كه دار الملك معنا را مجرد بيند از غوغا نمي‌آيد جلوي همه نقابش را بردارد كه بنابراين اين عروس نازنين را كه يكي از تعبيرات زيادي است كه از قرآن كردند در آن ميانه يكي خوب كشي عروس فردوسي گفت يك كشتي خوبي است كه عروس است ميانه يكي خوب كشي عروس بر آراسته همچو چشم خروس چشم خروس هم خيلي هم زيباست اگر دقت كنيد يك شكوه و زيبايي خاصي دارد ميانه يكي خوب كشي عروس بر آراسته همچو چشم خروس پيامبر بدو اندرون با علي در آن كشتي هم پيغمبر و علي است مولانا هم همين حرف را آنجا كه حكايت كرده كه من به معراج رفتم و جبريل آمد جبريل رسيد طوق در دست كز بهر تو آسمان نظر بست مولانا هم اين را گفته همان معراجي كه پيامبر گفته ما هم مي‌توانيم اين را بگوييم ما بايد كه به معراج برويم مي‌گويد صبحدم گشتم چنان از باده انوار مست كافتاب آسا فتادم بر در و ديوار مست جبريل آمد براق آورد گفتا بر نشين جام در دست اند بهرت منتشر بسيار مست بر نشستم برد بر چرخم براق بد سير ديدم آن جا قطب را با كوكب سيار مست در گشادند آسمان را و به پيشم آمدند ابشرو گويان ..... ملائك مي‌آيند مي‌گويند ابشرو بالجته اللتي كنتم توعدون بشارت داد بر شما اگر كه الذين قالوا ربنا الله ثم الستقاموا تتنزل عليهم الملائكه فرشته نازل مي‌شود بر شما فرشته در آسمان است و زمين و گفت كه در آسمان را باز مي‌كنند آسمان در ندارد ولي دارد و فتحت السما آن روزي كه ابواب آسمان را باز مي‌كنند آدم مي‌فهمد الان مي‌گويد در ندارد كه باز مي‌شود يك روزي در هايش باز مي‌شود و ما علم مهر و اب ريزنده اي كه حيات بخش است آن در يك روزي باز مي‌شود در گشادند آسمان را و به پيشم آمدند ابشرو گويان ملائك جمله از ديدار مست بعد مي‌گويد همين طور من رفتم آن جا و در پي درياي اعظم كشتي ديدم در او احمد مرسل به حال و حيدر كرار مست دست من بگرفت حيدر اندر آن كشتي نشاند بگذرانيدم از آن درياي گوهر بار مست تا يك جايي آمدم و از يك جايي با حضرت عيسي آمده و مي‌گويد از سپهر چهارمين روح الله آمد پيش من بعد با هم دست هم را گرفتيم و بحر ظلمت ماند از پس بحر نور آمد به پيش تازه حجاب هاي ظلمت را كه گذاشتيم كنار حجاب هاي نوراني آمد بحر ظلمت ماند از پس بحر نور آمد به پيش عقل گفتا بگذر از وي تا رسي در يار مست اين حجاب را هم ولش كن و چشمت سورمه ما ذاق البصر بايد داشته باشد ما ذاق البصر پيغمبر آن شب چشمش خيره نشد به آن نورها كه الان به چشم ما هم افتاده به آن نورها خيره نشد كه نتواند آن معشوق را ببيند بلكه يك جهت به آن معشوق نگاه كرد ما ذاق البصر زلف ان شق القمر عجاز آن روي چو ماه كهل ما ذاق البصر در ديده بيناي اوست بنابراين آن شب در آن شب معراج كه مولانا هم اشاره كرده و فردوسي هم همين را مي‌گويد كه حيدر يعني مقام ولايت حالا شما نگوييد كه گوته چه طوري گوته كه نمي‌شناخته چرا مي‌شناخته حضرت مولا را همه مي‌شناسندش آدم همه اسم ها را بلد است آدم آن است كه همه اسم ها را بلد است آدم محدود نمي‌شود به يك چيزي گفت و قلنا يا آدم انبوه باسمائهم اسم هاي اينها را بهشان ياد بده آدم است كه تدريس اسماء مي‌كند اسماء الله ، يعني چي اسماءالله نه اينكه بگويد يا حزيم يا ودود اينها نيست يعني بايد مرحله به مرحله تمام مراتب هستي را طي كنيم مقام ودود و دوستي و عشق را بفهميم مقام مهيمن كه آدم سايه اش را بياندازد بالاي سر كسي و زير بال و پر خودش كسي را بگيرد ، معني مهيمن و غفور و ستار العيوب را بفهميم و گرنه چه چيزي دارد كه آدم فقط اسم ها را بفهمد و برود آدم ضمنا از خصوصياتش اين است كه منشا همه اسماء است آدم نبايد برود و محدود شود و بگويند كه ما را مي‌گذارند در يك قوطي و آخرش ايسم اضافه مي‌كند آدم بايد آزاد باشد هر جا كه است عاشق نيكويي باشيد هر جا كه است به هر زبان كه گويند خوش است به همه زبان ها آن حيدر را گفت كه اي كه گفتي فمن يمت يرني جان فداي كلام دلجويت تو گفتي كه هر كسي بميرد اول من را مي‌بيند چرا كه هر كسي كه پايش را از اين دنيا مي‌گذارد بيرون اول مي‌فهمد كه كجاست كل الداخرون كه در قرآن گفته بعضي ها گفتند كه همه در مقابل آن انسان كامل يك چيزي كسر دارند و آ» را مي‌بينند و گوته هم عاشق آن است و فكر نكنيد كه مقام ولايت مقام ولايت عشق است چه به اسم حيدر باشد و چه به اسم كرار چه به اسم مولا علي ابن ابي طالب باشد هزار تا اسم ديگر هم دارد آن عشق فكر نكنيد كه فقط بايد اين به گوشش خورده باشد . به هر حال اگر ما بررسي كنيم كه تمام ادبيات فارسي پر شده از توحيد و قرآن از قيامت و معاد و مرگي كه لذت بخش است و اصلا هيچ هراسي ندارد مومن از مرگ خلاص شدن از زندان يا آن شاعر ديگر انگليسي گفته كه مرگ چيزي نيست كه كسي را آزار بدهد مرگ يك در كهنه است كه به يك باغ بزرگي باز مي‌شود در كه مهم نيست ، شما ديديد كاشان و شيراز و اينها آدم يك وقتي مي‌بيند كه يك در كهنه قديمي است باز مي‌كند مي‌بيند باغ و سبزه و جويبار و همه چيز است در آ» باغ اين فقط يك در قديمي است اين مرگ يك در كهنه قديمي است كه آدم يك چيزي نيست كه كسي را برنجاند و آزار بدهد مرگ فقط يك در قديمي است كه به يك باغ بزرگي باز مي‌شود اين قدر تعبيرات زيبا از مرگ شده در قرآن كه زيبا ترينش اين است كه ثم تردون الي عالم الغيب دارند مي‌برندت پيش عالم غيب مي‌روي پيش پروردگارت و من كان يرجوا لقاء ربه آدرس هم داده گفته كه تشريف بياوريد منزل ما و اگر كسي آرزو دارد كه من را ببيند رجا و اميد دارد كه من را ببيند فليعمل عمل صالحا بايد كار خوب بكند ،‌ فقط نمي تواند حرف بزند فليعمل عمل صالحا و لا يشرك بعباده ربه احدا و هيچ كس را با عبادت پروردگار شريك نكند مي‌بينيم كه معاني قرآن كه هم اخلاق قرآني سعدي و مولانا پر از اخلاق قرآني كه اين چهار جو كه مي‌گويد جوي خمر و و خلد و جوي آب و جوي شير نيست جز خلق لطيف دلپذير اگر تو خلقت دلپذير شد يكي نهري از عسل جاري مي‌شود از وجودت و مردم حظ مي‌كند از آن شيريني و نهري از زبان تو جاري مي‌شود كه اين گوشت پاره كه زبان آمد از او مي‌رود سيلاب حكمت همچو جو خداوند از زبان عسل جاري مي‌كند اگر ما دلمان صاف شد و يكي مي‌گفت راه خوب سخن گفتن چيست گفتم در قرآن آمده و من احسن قولا چه كسي خوش گفتار تر است از آن كسي كه من يدعوا الي الله كسي كه مردم را به خدا دعوت مي‌كند كسي كه بگويد مردم برويد پيش خدا منتها نه يك خداي توهمي واقعا عاشق باشد و مردم را به خدا دعوت كند بنابراين من توصيه مي‌كنم همه عزيزان را حالا مي‌خواستم صد تا داستان بخوانم اين داستان هر كدامش يك آيه است حالا من يك دانه را ختم مي‌:نم به اين داستان يوسف كه آمد از آفاق ياري مهربان يوسف صديق را شهر ميهمان يك دوست قديمي داشت يوسف آمد آشنا بودند وقتي كودكي بر ساده آشنايي متكي ياد دادش جور اخوان و حسد گفت برادرانت با تو چه كار كردند گفت هيچي با من كاري نكردند با خودشان كاري كردند هر كسي بدي كند به خودش كرده با ديگري مي‌تواند كسي كار بدي كند آمد از آفاق ياري مهربان يوسف صديق را شهر ميهمان آشنا بودند وقتي كودكي بر وساده آشنايي متكي ياد دادش جور اخوان و حسد گفت او زنجير بود و ما اسد عار نايد شير را از سلسله ما نداريم از رضاي حق گله شير را بر گردن ار زنجير بود بر همه زنجير سازان مير بود بعد قصه گفتنش گفت اي فلان گفت چون بودي تو اندر قعر چاه گفت همچون در مهاق و كاست ماه گفت ماه وقتي كه هلال مي‌شود غصه نمي خورد كه 4 روز ديگر بدر مي‌شود در مهاق ار ماه نو گردد دو تا ني در آخر بدر گردد در سما بعد قصه گفتنش گفت اي فلان گفت چه آوردي تو را ما ارمغان گفت سوغاتي چه آوردي دست خالي كه آدم نمي رود پيش مهمان بايد حتما يك چيزي ببري برايش در بر ياران تهي دست آمدن هست بي گندم سوي طاعون شدن آدم برود آسيا ولي گندم با خودش نبرده باشد تو آمدي اينجا چه كار كني بايد گندم بياوري اينجا آرد كني در بر ياران تهي دست آمدن هست بي گندم سوي طاعون شدن گفت من بس ارمغان جستم تو را گفت من فكر كردم راي تو چه بياورم واقعا بعضي ها را آدم مي‌ماند هديه برايش چه بخرد خدا چه هديه اي ببرد گفت من بس ارمغان جستم تو را ارمغاني در نظر نامد مرا زيره را من سوي كرمان آورم گر به پيش تو دل و جان آورم نيست تخمي كندر اين انبار نيست غير حسن تو كه آن را يار نيست گفت ديدم چيزي در عالم زيبا تر از جمال يوسف نيست بنابراين گفتم يك آينه بياورم برايت آينه آوردمت اي روشني تا ببيني روي خود يادم كني آينه هستي اش چو باشد نيستي نيستي بگزين گر ابله نيستي اگر همه اين گرد و غبار را پاك كني آينه مي‌شوي و الا آن روزي كه هيچ فايده اي ندارد نه برادري سودي دارد ، نه پدري سود دارد . گفتند يكي از ائمه معصومين گريه مي‌كرد گفتند تو چرا گريه مي‌كني ، پدرت علي ابن ابي طالب مادرت حضرت فاطمه زهرا ، گفت تو اصلا وضعت سكه است ،‌گفت اينها را اصلا توجه نمي‌كنند آنجا فقط عمل من را نگاه مي‌كنند ،گفت يوم ينفخ في الصور روزي كه در صور مي‌دمند ما مي‌گوييم ، ما مثلا سيديم اينها را همه را حذف مي‌كنند يوم ينفخ في الصور فيومئذ لا انسا و بينكم هيچ نسبتي بين شما نيست نه كسي پدر كسي است نه كسي مادر كسي است هيچ ارتباطي بين ماها نيست . بنابراين در آن روز كه لا ينفع مال و لا بنون هيچ نه مال و فرزند و نه هيچي به درد نمي خورد الا من عطي الله بقلب سليم مگر كسي يك دانه قلب سالم و پاك مثل آينه بياورد آنجا كه در آن آينه همين به درد مي‌خورد انشاءالله اين توفيق را همه مان پيدا كنيم كه اين ادبيات آكنده از لطائف قرآني را قدر بدانيم و انس بگيريم با آن و انشاءالله از اين تعاليم به آن معشوق برسيم والسلام .

بانک پژوهشی اس ام اس - مقالات - داستان

موضوع برنامه: بسم الله


تاریخ پخش: 01/10/1384

متن برنامه سخنراني دكتر الهي قمشه اي تاريخ : 1/10/84 از ساعت : 18 : 23 الي 46 : 23 به مدت : 28 دقيقه بسم الله الرحمن الرحيم اجازه مي‌خواهم قبل از اينكه يك گوشه ابرويي از جمال بسم الله را بحث كنيم و ول و جانمان را تازه كنيم به اين نام بلند سلامي كنيم به همه عاشقان جمال و زيبايي كه با اشتياق آمدند اينجا كه درباره زيبايي يك سخني بشنوند به خصوص سلام كنيم در اين كردستان زيبا به برادران عزيز كرد ، زبان كرد نژادمان كه در طول زمان از جمله جوانمردي و شجاعت و مروت و شرافت به اين اوصاف معروف بودند هميشه يكي از نشانه هاي شجاعتشان اين است كه حتي با خدا هم شكوه و شكايتي مي‌كنند نظامي كه خودش از طرف مادر كرد زبان بوده و نژادش به كرد مي‌رسد و در حقيقت مي‌شود گفت كه ادبيات و هنر و عرفان و دين را از مادرش بيشتر به ارث برده و مي‌گويد كه گر مادر من رئيسه كرد مادر صفتانه پيش من مرد چون مادر‌ها هميشه مي‌گويند كه پيش مرگت بشوم و مي‌گويد كه مادر صفتانه مادرم پيش من مرد . او در همين مخزن الاسرار ببخشيد در ليلي و مجنون مي‌گويد كه كردي خركي به كعبه گم كرد در كعبه دويد و اشتلم كرد خرش گم شده بود آمد در كعبه سر و صدا راه انداخت كه كين باديه را رهي دراز است گم گشتن خر زمن چه راز است حكمتش را بگويي براي چه خر من گم شده گر اشتلمي نمي‌زد آن كرد هم خر مي‌رفت و بال مي‌برد نظامي اشاره مي‌كند كه جايي بايد باشد كه خار آيد ديوانگي به كار آيد. گاهي اوقات آدم بايد كه با خدا هم شجاعانه حرفش را بزند ، اما با محبت و اخلاص و صفا . نمي‌خواهم از تاريخچه واقعا سربلند و افتخار آميز جامعه كرد صحبت كنم و اشعارشان را گاه و بي گاه خواندم زين آمدن و رفتن و نازي كه تو داري جز كشتن من نيست نيازي كه تو داري فقط مي‌خواهم كه يكي داستان پورياي ولي را كه همه شنيديد اشاره كنم و يك هم يك داستان جوانمردي ديگري كه يكي از كردان كرمانشاه در همين اواخر دوره قاجار از او نقل شده . داستان پورياي ولي كه مي‌دانيد آن جوانمرد و پهلوان حقيقي ، اين پهلوان هاي ظاهري اگر آن پهلواني نباشد شاني ندارد . گفتند يك پهلواني به قول سعدي عصباني شده بود و كف به دهان آورده بود و گفتند چه شده گفت يك ناسزا به او گفتند تحمل ندارد گفت اين بيچاره صد من سنگ را بر مي‌دارد ولي تاب يك كلمه را ندارد . انسان بايد واقعا شجاع باشد و پهلوان باشد . پورياي ولي مادرش بهش گفت عزيز من اين فردا كه مي‌خواهي كشتي بگيري اولا من ديدم كه مادرش آمده در امامزاده گريه مي‌كرد كه خدايا اين پسر من را برنده كن در اين مسابقه و تو بيا و دعاي او را برآورده كن و زمين بخور به خاطر آن . گفت مادر اين كار خيلي سختي است گفت اگر خيلي پهلواني كار سخت بكن و قبول كرد . اين پهلواني به اضافه جوانمردي است كه در فرهنگ ما چراغ راه بوده و رستم بوده كه هم جوانمرد بوده و هم پهلوان بوده . هم كينه هيچ كس در دلش نبوده كه حتي وقتي بيژن را از چاه مي‌آورد بيرون وسط چاه نگهش مي‌دارد و به گرگين مي‌گويد ، تا كينه اين را از دلت بيرون نكني من نمي‌آورمت بالا ، گفت آخه اين خيلي به من بدي كرده گفت شرطش همين است . در واقع فردوسي به زبان رمز مي‌خواهد بگويد كه تا انسان كينه را از دلش بيرون نكند از چاه بيرون نمي‌آيد ، از چاه اين عالم بيرون نمي‌آيد به همين جهت هم قبل از اين كه جان را وارد بهشت كند مي‌فرمايد و ؟؟؟؟؟؟ يعني با قلاب كشيديم ؟؟؟؟؟؟؟ هر غل و غشي و كدورتي بود به زور از دلشان كشيديم بيرون تا پاك شود . يك همچين جوانمرداني بودند كه در كرمانشاه رفته خواستگاري دختري ثروتمند هم بوده آن دختر را به او دادند و خيلي هم افتخار كردند و گفتند كه ايشان حاج حسن آقا به او دادند بعد روز بعد آمده برود حمام و فرا عروسي است و آمده حمام دم حمام ديد كه يك جواني دارد گريه مي‌كند آمد جلو گفت جوان چه شده ما مي‌توانيم درد تو را دوا كنيم ،گفت درد من درمان ندارد گفت بگو شايد ما بتوانيم كاري برايت بكنيم ، گفت من عاشق يك دختري هستم يك مرد پولداري پيدا شده و من و او همديگر را دوست داريم و آن دختر مي‌خواهد كه با من پيوند داشته باشد ، اما يك مرد پولداري پيدا شده و پدر دختر هم دارد او را مي‌دهد به او و من هم مي‌دانم كه هيچ چاره‌اي نيست جز فراغ او گفت تو نگران نباش بيا برويم حمام يك سر و رويي صفا بده ، بعد با هم برويم ببينيم چه مي‌شود اين را برد حمام و و لباس هايي كه براي خودش تهيه كرده بود آنها را داد به جوان و پوشيد و گفت من اينها را يك دست اضافه آوردم تو بپوش لباس ها را داد به او و بعد برد به آن مجلس و بعد كه همه آمدند و كف زدند و پدر و مادر عروس آمدند و خويشان قوم اعلام كرد و گفت من حقيقت اين است كه اين دختر را براي اين جوان خواستگاري كرده بودم و به شما نگفتم و تمام ثروتي هم كه مي‌خواستم كابين اين دختر بكنم، مي‌دهم به اين جوان . اين اسمش جوانمردي و مروت است و ما نه تنها كرد نژادانمان ، بلكه همه ملتمان بايد اين چراغ هدايت را هميشه داشته باشيم كه جوانمرد و پهلوان باشيم . اما نظرياتي هم در مورد ادبيات و موسيقي كرد دارم كه انشاءالله مفصل‌تر در يك جايي خدمت عزيزان خواهم گفت كه به چه ترتيب مي‌شود اين موسيقي را اعتلاي تازه‌اي بخشيد ، البته من خودم موسيقي دان نيستم ، ولي يك نكاتي ممكن است كاهي آن كساني كه متخصص نيستند در آن رشته از يك ديدگاهي يك نظري بدهند كه سودمند باشد . بنابراين برگرديم به بسم الله كه فيلمان ياد هندوستان كرده و ما فيل هستيم و ياد هندوستان مي‌كنيم ، ما يك وقتي پيش كسي بوديم و پيش آن الله بوديم انالله هم پيش او بوديم و هم براي او بوديم . بنابراين حالا كه جدا شديم گاهي خواب مي‌بينيم و گاهي يادمان مي‌آيد ياد آن افسانه كردي عاقبت . ديديد چه خواندم و چه غزلي است هر بيتش جواهر است گفت : من تو را مشغول مي‌كردم دلا روزگار ما را مشغول مي‌كند و من حواسم را جمع كردم كه اينجا تجارت كن و اين را به دست بياور سرگرمت كرده بودم به آب و گل ، ولي ناگهان يادت آمد ياد آن افسانه كردي عاقبت يادت آمد كه ما مال اينجا نيستيم ما از اينجا و از آنجا نيستيم ما ز بي جاييم و بي جا مي‌رويم يادت افتاد فيل بايد تا بخسبد اوستان خواب بيند خطه هندوستان خر نبيند هيچ هندستان به خواب چون ز هندستان نكرده است افتراق فيل ياد هندوستان مي‌كند و اين ياد هندوستان جان زيبايي است . چون ما چشممان افتاده بوده به آن جهان مطلق به آن كسي كه از جمال هم بالاتر است . حالا ما مي‌گوييم جمال ولي از جمال هم بالاتر است ، يكي از اوصافي كه متنزل مي‌شود در يك اوضاع پايين تري آن جا تازه مي‌شود جمال . ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ قصيده معروف 700 بيتي ابن فارض مصري با اين بيت شروع مي‌شود كه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ساقي من كه بود همين كف دستم بود ، كف دست خودم نه كف دست چشمم و چشمان من دستش را دراز كرد و شراب عشق نوشيد و ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و جام من چه بود ؟ چهراي بود كه بالا تر است مقامش از حسن . ما خاطره آن حسن هنوز در يادمان است ، بنابراين به دلايلي گوناگون و به انگيزه هايي گوناگون ياد آن مي‌كنيم . اينقدر از زيبايي حرف خوب زدند و اينقدر مي‌شود راجع به زيبايي صحبت كرد كه تا قيامت گر بگويم نعت او هيچ او را غايت و مقطع مجو اصلا تمام مسائل جهان را از رياضيات و فيزيك و شيمي و تئاتر و ادبيات و موسيقي و نقاشي و روابط اجتماعي و اقتصادي همه اينها را اگر بياوريم در زيبايي بيرون نرفتيم از موضوع از موضوع خارج نشديم ، چرا ؟ براي اينكه زيبايي نفس وجود است و مطابق وجود است معناي زيبايي و وجود يكي است اين را اولين بار افلاطون گفت كه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ زيبايي حقيقت است و حقيقت هم زيبايي است و جان كيتس انگليسي اضافه كرد كه اين حرف را مي‌زند و مي‌گويد اين تمام چيزي است كه مي‌بينيم كه حقيقت زيبايي است و زيبايي حقيقت است و چيزي بيش از اين هم احتياج نداريم بدانيم . همين قدر كه بفهميم زيبايي حقيقت است و حقيقت زيبايي است چيزي ديگري نياز نداريم ، بقيه شرح همين يك موضوع است. آن ميكل آنژ ايتاليايي كه شهره آفاق است و از بزرگان هنر نقاشي و مجسمه در جهان است و شاعر هم بوده مي‌گويد مي‌گويد كه زيبايي يك رشته اي است كه خداوند فرستاده از همان فرشته هاي كه شب قدر ميايند پايين كه تنزل الملائكه والروح يكي هم همين هنرهاست كه مي‌آيد پايين در دل يك آدمي و ز آنجا بال و پرش را نشان مي‌دهد به شما ، براي چه مي‌آيد ؟ مي‌آيد كه شما را بردارد ببرد همان جايي كه بوديد . يعني زيبايي آمده است رسولي است از جانب معشوق ما كه بيايد دست ما را بگيرد و ببرد آنجا . باز همين جان كيتس انگليسي من اول از اروپا مي‌گويم كه بعد برگرديم به فرهنگ خودمان كه چقدر غني و چقدر گوياست . مي‌گويد كه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟يك چيز زيبا و يك شادي ابدي است ، زيبايي ابدي آن است كه هيچ وقت از چشم نمي افتد ، آن كه شما مي‌دانيد امروز زيباست و فردا زياد نيست ، آن زيبايي نيست ،‌زيباي جوهري اولا تبديل مي‌شود به شادي اولا نشانه اش اين است كه شاد مي‌شود و شاد بودن تبديل مي‌شود به چيز ديگر هيچ وقت تبديل به هيچ نمي‌شود و هيچ وقت تبديل به عدم نمي‌شود و نابود نمي‌شود ، بلكه همين طور سلسله در سلسله تبديل مي‌شود به چيزهاي ديگري كه تبديل بشود به حق يعني از پيش خدا آمده يك سلسله كه همين طور بر مي‌گردد و همين طور خوبي در خوبي است تبديل به شادي و اميد و خلاقيت مي‌شود و تبديل به محبت بين انسان ها و معماري و نقاشي مي‌شود تمام اينها تجليات آن شادي است كه ما از آن زيبايي به دست مي‌آوريم و دريغا كه چشممان را بر اين شادي بستيم و اين قدر مشغول شديم كه يادي از اين افسانه نكرديم . بايد يك طوري باشد كه ما ياد افسانه كنيم . حالا من يك گوشه‌اي از معماري برايتان بگويم . معماري اگر براي آدميزاد داريم درست مي‌كنيم ،يك وقت است بنايي داريم مي‌كنيم يعني يك لانه اي درست مي‌كنيم كه آدميزاد هم مثل بقيه حيوانات شب كه مي‌شود برود يك جايي بخوابد اين مي‌شود بنايي ، اين معماري نيست .معماري آن است كه ضمن اين كه به شما رفاه مي‌دهد ياد شما مي‌اندازد كه تو آدميزادي و يك معشوقي داري ، تو از توازن و زيبايي و هارموني و تقارن و قرينه سازي خوشت مي‌آيد ، تو يك ارتباطي داري با عالم برتر . اگر اينها را حذف كنيم از معماري آن وقت روح ما افسرده مي‌شود نمي‌فهميم چرا ، ولي باطنا يك چيزي ما را مي‌خورد كه اينجا كجاست و من در چه لانه‌اي گير كردم اينجا و بناهاي قديم با توجه به اين نكته ساخته مي‌شده بناهاي زيبايي كه معماران صاحب ذوق مي‌ساختند ، ضمنا حواسش بوده كه اينجا اتاق پذيرايي است اين يك طوري باشد كه آدم به سقف نگاه مي‌كند، به پشتش نكاه مي‌كند و به در نگاه مي‌كند ، يك چيزي ببيند كه ياد آن افسانه بكند و دو مرتبه به خاطرش بيايد . بنابراين ما به علت اينكه اشتغال بيش از حد به عالم ماده پيدا كرديم ، چون زيبايي صورت است و اين بحث را هم برايتان بگويم كه يك صورت و معني داريم در ادبيات كه صورت ظاهر است و معني باطن تو اين صورت خود چنين مي‌پرستي كه تا زنده اي ره به معنا نداري صورت پرستي خوب نيست ، انسان بايد به معنا توجه كند اما يك معناي ديگري دارد صورت در مقابل ماده صورت و هيولا ، كه آن جا صورت زيبايي و جان و معناست و ماده آ ن جسم و ظلمت است روح ما عين صورت است و صورت حقيقي است مكه جهت وحدت ماست و آن صورت مطلق كه ؟؟؟؟؟؟؟؟ تعبير مي‌كنند اروپايي ها يا ؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟ يعني صورت مطلق آن صورت و جمال الهي است و به آن معنا ما علي الدوام موجودات را از ماده به صورت هدايت مي‌كنيم يعني سنگ و گل و خست را بر مي‌داريم كه آن صورت را حك مي‌كنيم روي اين رنگ را برمي‌داريم و صورت را حك مي‌كنيم و آن ماده را بر مي‌داريم صورت به آن مي‌دهيم صورت بخشيدن كار انسان است واحد الصور كار خداست و ما هم به نيابت از او واحد الصور هستيم . بنابراين اگر يادمان برود آن عالم قصه دار مي‌شويم ومن اعرض عن ذكري ذكري كه مي‌گويم اينم نيست كه ما يك تسبيح دست بگيريم ، بگوييم من ياد خدا هستم يا الله يا رحمان يا رحيم اسم ببريم ، ذكر اينها نيست ذكر اين است كه او حضور داشته باشد در زندگي ما . اگر يك اسمش جميل است جمال او ، در معماري بايد باشد ، در رفتار ما و لباس و باطن و ظاهر ما بايد باشد . در صحبت كردن ما بايد باشد ، جميل كو ؟ تو مي‌گويي من ذاكرم هر كسي كه ذاكر باشد به اسما الله زندگي اش تنگ مي‌شود معيشتش تنگ مي‌شود ، يعني حضور ندارد جميل در رفتارهاي اجتماعي ما. شما يك جعبه ميوه را باز مي‌كنيد مي‌بينيد قسمت بالايش بهتر است قسمت پايي بدتر است اين حضور ندارد اين جا در روابط اقتصادي و اجتماعي و توليداتي كه ما مي‌كنيم در همه چيز بايد اين اسم را ذاكر بشويم ما و اين ذكر عملي و علمي بايد بيايد به جريان پيدا كند در زندگي ما و من صحبت كردم كه زيبايي اين طور نيست كه فقط يك چيزي باشد و عالم همه زيباي است و خودش را هم پخش كرده در كل عالم و هر چه نظر كني جمال او را مي‌بيني به شرطي كه در او نظر كني در هواهاي خودت نظر نكني . اين كه گفتند زيبايي بخشي از وجود است ، به خاطر اين است كه تو به وجود او نگاه كن ، تو به واقعيتش نگاه مي‌كني تو نكاه مي‌كني به هر آدمي و بدترين نگاه اين است كه به هر آدمي نگاه كند مي‌گويد اين به چه درد من مي‌خورد ، اين بدترين نگاه است . چه چيزي مي‌توانم از اين به دست بياورم چگونه مي‌توانيم نيازهاي خودمان را از اين آدم به دست بياوريم و به چه درد من مي‌خورد اين نگاه خوبي نيست و زيبايي نمي بيني و وقتي زيبايي مي‌بيني كه به او داري نگاه مي‌كني كه اين يك تجلي است و از اين همه تجلي كه خدا دارد اين هم يكي است و چقدر خوب است و فكر مي‌كني درباره‌اش و از او يك عالمه چيز مي‌آموزد انسان . اگر كه به ماهيت نظر نكند و به وجود نظر كند و بنابراين ما اولا از طبيعت دور مي‌افتيم به علت اشتغال مي‌خواهم بگويم غفلت كه اين دنيا اصلش غفلت است غفلت ، اصل كفر هم است . جامي مي‌گويد كه اگر مي‌خواهي بداني كفر يعني چه هر وقت از خدا غافلي آن كفر است دلي كو غافل از حق يك زمان است در آن دم كافر است اما نهان است اگر هم غافلي پيوسته بودي در اسلام بر او بسته بودي آن وقت اين غفلت مي‌آيد اول در طبيعت ما اول از طبيعت و زيبايي طبيعت غافل مي‌شويم محيط زيست را زشت مي‌كنيم ،ف به گونه هاي مختلف . وقتي در خيابان رد مي‌شوي ، دائما چيزهايي را دود مي‌كند و فضا را آلوده كنند آشفته باشد و در هم و نابسامان باشد . آراستگي يكي از شرايط مهم سلامت روح است . وقتي آدم در شهر راه مي‌رود بايد شهر آراسته باشد . در كارخانه بسياري از كارخانه واردش مي‌شويد مي‌بينيد يك چيزهايي ريختند آن طرف ، يك صندلي آن جاست و يك مقدار سيم اين طرف است ، كارخانه آراسته و مرتب و منظم نيست ، شهر مرتب و آراسته نيست . بنابراين وقتي كه نيست ما دچار غفلت از او مي‌شويم مبتلا به زشتي مي‌شويم و مبتلا به زشتي كه شديم ، زشتي جنس هاي خودش را توليد مي‌كند ، زشتي كج خلقي و مطامع نفساني توليد مي‌كند ، انواع چيزهاي زشتي توليد مي‌كند و كارخانه زشتي است و زشتي از اين چيزها توليد مي‌كند پس اول توجه كنيم به طبيعت و اولا به دامن طبيعت زياد برويم . ماه و خورشيد را ببينيم به قول آن شاعر انگليسي من اشعارش را ترجمه كردم مي‌گويد بيا تا قدر زيبايي بدانيم به زيبايي غم از دلها برانيم كه بيهوده است دور زندگاني نبيني گر جمال جاوداني نداني قدر سرو سايه بيد اينقدر گرفتاريم كه فرصت نداريم برويم زير درخت بنشينيم ، آبي بيايد رد بشود و صفايي بكنيم ،‌ نيست اين كه بيهوده است دور زندگاني نبيني گر جمال جاوداني نداني قدر سرو سايه بيد گلي كندر چمن مستانه خنديد نداري سوي جنگل ها گذاري نه پاييزي نه فصل نو بهاري به زيبايي دلت مفتوح نگردد ز عشق گلعذاري خون نگردد ز رقص ماه رويان در چمن ها ز دست افشاني سرو ثمن ها از آن لبخند شيريني كه دلدار ز چشم آورد بر لبهاي گلنار چون آدم اول چشمش مي‌خندد ، بعد ميآايد روي لب از آن لبخند شيريني كه دلدار ز چشم آورد بر لبهاي گلنار ز غم ها ديده ات اندر حجاب است وگر نه روي جانان بي نقاب است چه بيهوده است دور زندگاني نبيني گر جمال جاوداني پس اول برويم ظاهر را و همين طبيعت را طبيعت خودمان و طبيعتي بيرون را جسم ما هم بايد مناسب باشد خداوند ما را احسن تقويم آفريده و بهترين تناسبات را گذاشته در وجود ما . بنابراين اگر كه ما اشتغال پيدا كنيم به زيبايي در طبيعت ذوق و خلاقيتمان بيشتر مي‌شود روابط اجتماعي و انساني مان بهتر مي‌شود . بعد از طبيعت مي‌آييم هنر زيبايي در هنر ، عبارت است از طبيعت به اضافه دل انسان طبيعت روي آيينه است يك آينه روي تو و يك آينه عالم در پيش رخ يار دريغا كه بصري است خداوند در دو چهره خودش را نشان داده، يكي در دل ما و يك هم عالم دو تا كتاب دارد كتاب دل و كتاب آفرينش . اگر اين دل از روي آن كتاب آفرينش كپي كند ، اما دل خودش را هم به آن اضافه كند ، مي‌شود هنر. اگر عينا كپي كند و هيچ چيز اضافه نكند و دريافت خودش را اضافه نكند ، مي‌شود عكاسي و هنرهاي تزييني و چيز ساده‌اي مي‌شود ، هنر نمي شود ، نقاشي كلاسيك قديم و رامبراند يا نقاشان خودمان . اينها ضمن اين مه دارد طبيعت را نشان مي‌دهد يك جان و يك روحي در طبيعت است و يك روحي است و يك سريان عشقي در طبيعت است و يك شكوهي در طبيعت است كه شكوه الهي است در طبيعت و آن را نشان مي‌دهد. يعني اگر يك صبحي را دارد نشان مي‌دهد ضمنا نشان مي‌دهد كه چقدر اين جمال الهي در اين طبيعت آشكار است نقاش وجود اين همه صورت كه بپرداخت تا نقش ببيني و مصور بپرستي در حقيقت هنر يك درجه از طبيعت پيش مي‌گيرد ، يعني طبيعت را ، البته به يك معنايي پيشي نمي‌گيرد ، ولي از عامه مردم پيشي مي‌گيرد براي طبعت براي اينكه طبيعت را تفسير مي‌كند ، براي مردم متاسفانه امروز يكي از تعريف هايي كه از هنر مي‌كنند كه عين گمراهي است ، اين است كه هنر آن است كه شبيه كارهاي گذشتگان نباشد . همين فكر مي‌كنند اگر توازن و تقارن بوده اينجا نباشد و اگر هماهنگي بوده و اگر مستطيل بوده حالا ذوزنقه بشود ، يك چيزي كه قديم بوده الان نباشد ،‌اين هنر مي‌شود ؟ هنر اين است كه آن تناسباتي كه قبلي ها كشف نكرده بودند تو كشف كن ؛ آن ريتم هايي كه آنها كشف نكرده بودند آن هماهنگي ها و تناسبات و پيوندهايي كه آنها كشف نكرده بودند و آن حرفهايي كه آنها نزده بوند و آن جا پاي هايي كه آنها نگذاشته بودند ، تو بگذار . هنر اين است كه انسان در بيابان عالم برود و يك رد پا از خودش بگذارد و يك رد پاي تازه بگذارد كه اگر بيچاره اي در اين بيابان گم شد بگو تو از اين طرف بيا . بنابراين اين هنر معاصر و مدرنيسم كه بلاي جان هنر معاصر شده، معماري ما را از بين برده . من به همين ديوارها كه نگاه مي‌كنم ساختمانهايي كه اخيرا مي‌روم مي‌بينم در شهرهاي مختلف من جمله همين جا نگاه مي‌كنم مي‌بينم كه مثل اينكه اين معمار هيچ توجهي نداشته كه اين چشم من مي‌خواهد از اين زيبايي لذت ببرد . تناسبات را به هم زدند ، فضاها را تنگ كردند و بدون هيچ تناسبي شكل هاي تازه آفريدند كه آن شكل ها آن دريافت هاي دروني ما را پاسخ نمي دهد و راضي نمي كند اشتياقات ما را . ********************************************

بانک پژوهشی اس ام اس - مقالات - داستان

موضوع برنامه: زيبايي در هنر


تاریخ پخش: 08/10/1384

متن برنامه سخنراني دكتر الهي قمشه اي تاريخ : 8/10/84 از ساعت : 23:11 تا23:40 به مدت : 29 دقيقه بسم الله الرحمن الرحيم زيبايي را ما در هنر هم مي‌توانيم دنبال كنيم و موسيقي و خوشنويسي و اينها را من از يك جنس حساب مي‌كنم، منتها يكي كميات غار الذات است به قول علما و يكي اش هم غير غار الذات است ، خط غار الذات است ،‌ يعني اجزايش كميت‌هايي است كه قرار دارد در موسيقي اينها غير غار الذات است . يعني بايد يك جزئش برود تا جزء ديگر بيايد ، اينقدر ملودي هاي زيبا در موسيقي كردي است ؛ منتها بعضي ها فكر مي‌كنند بايد اين ملودي ها را تكرار كنند . مثلا متاسفانه در موسيقي هاي محلي تكرار زياد است اين ملودي ها را براي اين آفريدند مه شما بتوانيد تركيب كنيد و حرف هاي تازه بزنيد كلمات را براي اين نيافريدند كه شما تكرار كنيد . مثلا شما در مدرسه يك چيزي ياد مي‌گيريد تا آخر عمر همان جملات را مي‌گوييد ؟ يا اينكه آن جملات را ياد مي‌گيريد كه حرفهاي خودتان را بزنيد ؟ اين گوشه ها و اين الحان و اين ملودي ها كه يك مجموعه‌اي از نت كه رد پاي احساسي است و اينها معمولا الهامات الهي است و حتي به مردم عادي خداوند الهام مي‌كند حالا ما مي‌ترسيم بگوييم وحي ولي خداوند مي‌فرمايد كه به زنبور عسل هم ما وحي مي‌كنيم وحي عام است مولانا مي‌گويد اندر بهار وحي خدا درس عام گفت بنوشته باغ و مرغ به تكرار مي‌رود بيشتر اين موسيقي ها الهام است يعني مستقيما از پيش خداوند مي‌آيد و به انسان الهام مي‌كند كه اين الحان را با هم تركيب كن و ناگهان گچ بر دارد گچ كاري مي‌كند و يك زمزمه اي مي‌كند و اين زمزمه آن افسانه است كه ياد آن افسانه كردي عاقبت يادش مي‌آيد كه من كجا هستم دارم گچ كاري مي‌كنم و ما كجا بوديم و اينجا چه عالمي است و يادش مي‌آيد و اين ملودي ها ساخته مي‌شود ملودي ها ياد آوري خاطرات ازلي ماست و آن وقت افرادي كه روحشان شفافيت پيدا مي‌كند و صاف مي‌شود ممكن است سبزي فروش باشد ممكن است يك آدم معمولي بشد اينها اين الحان را خلق مي‌كنند بعد يك آهنگسازان بزرگي مي‌آيند و اين الحان را تكه تكه الان هم بايد همين كار را بكنند و اين ملودي ها را ثبت كنند و بگويند كه اينها واحد هاي الهامي است و ما مي‌ـوانيم با اينها حرف بزنيم و قصه بگوييم و غزل . قصيده بگوييم داستان تعريف كنيم اين ملودي ها را كه رد پاي خاطرات ما از عالم زيبايي است اينها را من مي‌بينم كه در موسيقي كردي از يك صفاي خاصي برخوردار است همين قطعه اي كه ايشان خواندند حداقل 10 تا ملودي متفاوت در آن بود كه اينها اگر شفاف شود و پخته شود و تركيب شود با هم در تركيب الحان و هارموني ها يك وقتي گفتيم هارموني ها يعني اينكه اينها با هم تناسب پيدا كنند اصل همه چيزها است ، اگر شما اخلاق مي‌خواهيد به هارموني ها را عمل كنيد اگر موسيقي مي‌خواهيد هارمونيها را تركيب كنيد و اگر علم مي‌خواهيد هارموني ها را بشناسيد هارموني ها و تناسبات را اگر بشناسيد مي‌شود علم برويد بشناسيد علم ها را كه اين عالم چه تناسباتي دارد اين با آن چه رابطه دارد آن با اين چه رابطه اي دارد اين نصف است و اين سيم را تكان مي‌دهند يك فركانسي پيدا مي‌كند و مي‌روي مي‌شمري مي‌بيني 16 تا است بعد سيم را نصف مي‌كني و دوباره سيم مي‌زني مي‌بيني اين شد 432 تا درست دو برابر شد و نصف كه مي‌كني فركانسش دو برابر مي‌شود و بعد متوجه مي‌شوي كه وقتي كه سيم را نصف مي‌كنند ، چون دو برابر همان فركانس را دارد ، همان احساس را در من ايجاد مي‌كند . من فكر مي‌كنم همان است و به همين جهت كسي كه صدايش يك پرده پايين تر است با آنكه بالاتر است يا زن و مرد كه مي‌خوانند مي‌بينيم اينها با هم همخواني دارد و يا دو تا سيم را يكي را بم تر مي‌كنند و مي‌بينيد كه همان آهنگ است و عينا همان نت ها و همان صدا ها را به شما مي‌دهد ، ولي يك پرده بالاتر است يا يك پرده پايين تر است وقتي اينها را مي‌فهميم مي‌فهميم كه قلب چه طوري كار مي‌كند و دكتر نگاه مي‌كند مي‌گويد شما قلبتان يك اشكالي دارد چرا براي اينكه مي‌داند اين چه طوري بايد بزند تركيباتش را مي‌شناسد . بنابراين اگر ما تلاش كنيم براي شناختن تناسبات و روابط حركات بين هم و قوانين علي و معلولي در عالم اي شناخت اين تناسبات مي‌شود علم و اجراي اين تناسبات مي‌شود هنر و در عمل آوردن و در زندگي آوردن آن تناسبات مي‌شود اخلاق كه من بفهمم كه در روابط انساني با شما چه چيزي مناسب است و چه چيزي مناسب نيست و چه چيزي هماهنگ است و نيست ريتم و تناسبش را حفظ كنم بنابراين موسيقي و خوشنويسي يكي از مذكران است ، انما انت مذكر مي‌توان به موسيقي گفت كه تو مذكري به نقاشي و خوشنويسي گفت كه تو مذكري به شرطي كه خوشنويس و نقاش از آن شان برخوردار باشد ، اگر شروع كند ، خودنمايي كردن و بگويد من يك چيزي درست مي‌كنم كه هوش از سرت بپرد و خودنمايي بكند خطش خراب مي‌شود و گم مي‌شود و من آن حقيقت را نمي بينم يك مقداري چشم ها را مشغول خودش مي‌كند ، در صورتي كه خط بايد شما را فارغ كند ، حتي از آن خط خط را وقتي آدم مي‌بيند بايد برود در يك عوالم ديگر نبايد به آن خط فكر كند ، خط را شما مي‌بينيد يك چيزهايي يادتان مي‌آيد يك احساساتي در شما ايجاد مي‌شود ، فكر مي‌كند من كجا هستم ، اين چه عالمي است چرا من اين طوري كردم و ناگهان يادتان مي‌‌آيد كه امروز صبح با يك نفر دعوا كرديد خوب نبوده ، همين خطر ا كه مي‌بيند ها يادتان مي‌آيد مكه عجب ما داد زديم و عرب ده كشيديم هيچ خوب نبود اين خط را ببين چقدر قشنگ است آمده پايين رفته بالا و هيچ دعوا ندارند با هم ديگر و از اين آدم مي‌رود در يك عالم ديگر و بنابراين خطاط موقعي به آن شان و مقام مي‌رسد كه اين در مقالات هم چاپ شده توضيح داديم كه اگر همه اصول خط را داشته باشد و شروع كند به خودنمايي موسيقي دان هم همين طور آوازه خوان هم اگر شروع كند آواز خواندنش را به رخ من بكشد ، نفسش را به رخ من كشيده نفس هم زشت است زشت روي تو است ني رخسار مرگ ، وقتي انسان از اين نفس خودش خلاص مي‌شود ، ديگر هيچ زشتي در عالم نيست همه چيز زيبا مي‌شود مرگ هم زيبا است مرگ به قول يك شاعر انگليسي كه مي‌گويد اين خواب كه برادر مرگ است چقدر لذت بخش است حالا ببين مرگ چقدر لذت بخش است و آدم وقتي خسته مي‌شود چقدر لذت مي‌برد وقتي مي‌خوابد اين خوب كه مي‌گويند برادر كوچك مرگ است خودش چقدر لذت بخش است. بنابراين آنها زيبا هستند تنها زشتي از نفس ما سرچشمه مي‌گيرد . اگر من بخواهم خودم را نشان بدهم آنجاست كه زشتي توليد مي‌شود اگر چه كه اصول خط را هم رعايت كنم بنابراين حالا ديگر به تئاتر و هنرهاي ديگر نمي‌پردازم فقط يك اشاره اي به ادبيات مي‌كنم كه زيبايي بيشترينش در ادبيات ظاهر مي‌شود و من مي‌خواستم توصيه كنم كه همه جوانان عزيز جوانان كه مي‌گويم همه را مي‌گويم از 9 تا 99 سال براي اينكه آدميزاد كه پير نمي‌شود و اين نفس ماست كه نگاه مي‌كند به خودش وگرنه ما ازلي و ابدي هستيم ما پيري و جواني نداريم ، شما اصلا يك لحظه به خودتان نگاه كنيد مي‌بينيد كه شما اصلا سن نداريد من سن دارد من كه احساسش مي‌كني تو مي‌فهمد كه من بدن دارم كه جسم داشته باشم بيشتر اوقات آدم از بدنش غافل است وقتي تو نشستي داري فكر مي‌كني مي‌گويي كه خوب من آرزوهايي دارم و ياد اين بدن نيستي و سني نداري يعني اصلا قابل اندازه گيري نيست . اين براي جسم است و عالم جسماني هم عاريتي است كه به ما دادند و از ما مي‌گيرند و يك لباس نو تر به ما مي‌دهند ناصر خسرو مي‌گويند به مرگ خطاب مي‌كند نرم كردستي ام و زرد چو زرد آلو قصد كردي كه بخواهيم همي خوردن اين كه شد زرد و كهن پيرهن جان است پيش تو بفكنم اين داشته پيراهن اين پيراهن كهنه براي شما بنابراين وقتي نكاه انسان برمي‌گردد از نفس به عشق و به حق همه چيزها برمي‌گردد به زيبايي و ادبيات ما يك چنين درسي را به ما مي‌دهد درس زيبايي حالا من مي‌خواهم فقط يك نمونه بگويم يك ذره ز حسن ليلي ات بنمايم عاقل باشم اگر تو مجنون نشوي يك گوشه اي از رودكي سمرقندي كه گفت روي به محراب نهادن چه سود دل به تمناي بتان حجاز رويت را به اين طرف كردي ، ولي دلت به آن طرف است . اين را مي‌خواهي كار خدا حساب كني ؟ دلبر ما ، يعني معشوق ازلي دلبر ما وسوسه عاشق از تو پذيرد نپذيرد نماز ، ظاهر نماز را مي‌خواني ، ولي آني كه از تو قبول مي‌كنند آن وسوسه عاشقي است ، من تو را دوست دارم ، اين را خوشش مي‌آيد ، خداوند اگر نمازت اين معني را مي‌دهد خوب است و اگر اين معني را نمي دهد كه من دارم انجام تكليف مي‌كنم ، خوب نيست ، خوب است واجب است ، ولي اگر معني اش اين باشد كه چون گفتي ما با كسالت و يك مقداري هم شكوه و شكايت كه صبح اول صبح ما را بيدار كردي كه نماز بخوان ، يعني چه ؟ اگر به اين صورت است اين هم نماز نيست ، البته واجب است . به قول آن كه به نماز ايستاد و گفت بسم الله الرحيم ك نعبند ك نستعين الله اكبر ، گفت كه اين چه نمازي است ؟گفت اين نماز ما كه نماز نيست اين قدر كه با خدا ياغي نيستيم ، همين قدر مي‌خوانيم ، آن را البته بايد خواند اينقدر كه با خدا ياغي نباشيم ، ولي كافي نيست ،‌وسوسه عاشقي بايد باشد نماز . يا آن فردوسي طوسي كه واقعا حكيم بزرگوار و آن كسي كه براي اولين بار لغت فارسي اش را حكيم را فردوسي گفته حالا مي‌گويم برايتان مي‌گويد يكي را برآري و شاهي دهيد به دريا به ماهي دهي يكي را برآري به تخت بلند يكي را نشاني به خاك نژنگ نه با آنت مهر و پارتي بازي فكر نكني اين را بيشتر از تو دوست دارد تو را بيشتر از نه با آنت مهر و نه با اين كين با اين هم كينه اي ندارد ، نه با آنت مهر و نه با اين كين كه به دان تويي اي جهان آفرين آن به دان است مي‌داند كار بهتر چيست ما چه مي‌دانيم اين بهتر است ، يا آن به دان فقط اوست چنين گفت مر جغد را نره شير كه فرزند ما گر نباشد دلير بريم از او مهر و پيوند پاك پدرش آب دريا و مادرش خاك همان است كه مولانا مي‌گويد توبه پيغمبر چه شير را بچه همي ماند بدو تو به پيغمبر چه مي‌ماني بگو من امت پيغمبر ، ولي هيچ شباهتي به پيغمبر نبايد داشته باشم به آن رسول گرامي نبايد داشته باشم گفت كه پدرش آب دريا و مادرش خاك يا گفت كه در توحيد فردوسي مي‌گويد بر آن آفرين كافرين آفرين مكان و زمان و زمين آفرين چرا براي اين كه آفرين بالاترين چيز است و هر چيزي زيبايي كه مي‌آفرينند يكي نفر بايد ببيند بگويد آفرين و آن آفرين بالاتر از آن چيز چرا براي آنكه من همان چيز را درك مي‌:نم و در وجود من شگفتي و احتزاز و وجد و حالي پيدا شده از آن زيبايي بنابراين اين آفريني كه در ما آفريده اين بالاتر از هر زيبايي است كه آفريده خداوند تا برسيم به نظامي كه اصلا مي‌گويد كه زيبايي را لقمه كرده كه در هر بيتي كه درج كردي علمي به كمال خرج كردي من چند بيت درباره رسول اكرم مي‌خوانم كه ياد آن بزرگوار شد مي‌گويد كه تخته اول كه الف نقش بست بر در محجوبه احمد نشست حالا ببينيد اين چقدر تناسب دارد تمام تناسبات را رعايت كرده تخته در محجوبه آن چيزي كه نمي گذارد در برود تو يا از بيرون باز شود از تو باز مي‌شود اين ضمنا احمد اولش يك الف دارد بر در محجوبه احمد نشست ضمنا حضرت خيلي هم محجوب بوده تخته اول كه الف نقش بست بر در محجوبه احمد نشست حلقه ها را كه الف اقليم داد طوق ز دال و كمر از ميم داد لاجرم او يافت از آن ميم و دال كه مدح محمد باشد لاجرم او يافت از آن ميم و دال دايره دولت و خط كمال گوش جهان حلقه كش ميم اوست خود دو جهان حلقه تسليم اوست هم چو الف راست به صدق و صفا اول و آخر شده بر انبيا انبيا اولش الف است و آخرش هم الف ضمنا اول و آخر انبيا هم اوست هم چو الف راست به صدق و صفا اول و آخر شده بر انبيا امي و حالا امي را معني مي‌كند امي با الف است ديگر امي و گويا به زبان فصيح از الف آدم و ميم مسيح نيم شبي كان ملك نيم روز سلطان والضحي نيم شبي كان ملك نيم روز كرد عيان مشعل گيتي فروز نه فلك از ديده اماريش كرد زهره و مه مشعله داريش كرد كرد رها در ملك كائنات چهار حد و پنج حد و شش جهاد گوهر شب را به شب عنبرين گاو فلك برد ز گاو زمين يك گوهري بود كه گاو آسمان گفت اين را بدهيد به ما لازم نيست روي زمين باشد او ستده پيش كش آن سفر حالا ضمنا حمل و ثور و جوزا و سرطان و اسد و سنبله و ميزان و عقرب و جدي و حوت را پشت سر هم آورده كه مي‌گويد كه او ستده پيش كش آن سفر از سرطان تاج و ز جوزا كمر خوشه كز او سنبله تر ساخته سنبله را بر اسد انداخته تا شب او را چقدر قدر است زهره شب سنج ترازو به دست زهره كه در فلك ترازو است زهره ترازو را دستش گرفته مه ببينند مي‌توانند بسنجند مقامات و كمالات او را اين شيخ رضاي طالباني يك داستان خيلي قشنگي نقل مي‌كند در يكي از كتابهايش كه يك مسلماني رفته بود پيش يكي از دوستان مسيحي اش بعد آن دوست مسيحي گفت كه تو چه مي‌گويي كه پيغمبر ما بالاتر از پيغمبر شماست پيغمبر شما رفت زير خاك در صورتي كه پيغمبر ما رفت آسمان برو در قرآن بخوان ، گفت راست مي‌گوييد در قرآن است و خيلي ناراحت و افسرده آمد پيش شيخشان ، گفت جواب اين را بدهيد ، دل ما خون شد از اين ماجرا گفت يك همچين چيزي گفته آيا در قرآن است گفت بله ، در قرآن است و درست هم است گفت چطور ، گفت اين ها را فضايلشان را گذاشتند در يك ترازو بكشند اين رفت آسمان و اين آمد زمين تا شب او را چقدر قدر است زهره شب سنج ترازو به دست همين طور مي‌رود تا آخر چقدر اطوارهاي زيبا دارد اين نظامي اين نظامي آدم را عاشق خدا مي‌كند عاشق اين رسول گرامي مي‌‌كند هيچ كس اين قدر عاشق رسول خدا نبود كه اين همه نعت پشت سر هم اي مدني برقع و مكي نقاب سايه نشين چند بود آشكار اصلا دلش نمي‌آيد رها كند و نعت پشت نعت و هر دفعه اي هم معراج را گفته و هر دفعه هم يك داستان ديگر است و هيچ تكرار نكرده در اين معراج هايش هر كدامش وزن و قافيه و مطلعش همه متفاوت است چقدر عاشق بوده كه مي‌گويد فتنه فرو كشتن از او دلپذير فتنه شدن نيز بر او ناگزير دو بيت هم از خيام برايتان بخوانم چون خيلي بي لطفي شد به خيام بيچاره البته خيام بيچاره نيست ما بيچاره اي م كه از بركات او خودمان را محروم كنيم خيامي كه حجت الاسلام بوده و شيخ الرئيس بوده در زمان خودش و القاب مذهبي گوناگون داشته توسط بزرگان زمان خودش سنايي به عنوان پيشرو حكيمان الهي از او ياد كرده يك عده اي مي‌گويند يك لاابالي بوده در ميخانه هاي براي اين كه معني شراب را نمي دانستند چه بوده فكر مي‌كردند كه شراب همين است كه خودشان مي‌خوردند من يك رباعي اش را برايتان مي‌خوانم مي خور ز دل قلت و كثرت برد اينقدر فكر كم و زياد نباشد آن شرابي كه خوردي خلاص مي‌شوي از اين كه فكر كني يك ذره بيشتر سود ما مي‌شود يا يك ذره كمتر اين چنين شد اين قدر رفت بالا اين قدر آمد پايين دائما روحت در نوسان باشد كه چه رفت بالا و چه آمد پايين مي خور ز دل قلت و كثرت برد آدم شراب كه خورد از خودش خلاص مي‌شود و بعدا فكر مي‌كند كه من بايد چه كار كنم كارش را مي‌كند چه كار دارد كه پول زياد مي‌دهند يا كم مي‌دهند به ما چه كه چه گران شد و چه ارزان البته بايد از نظر اقتصادي آدم تلاش كند كه وضع اقتصاد كشورش بهتر شود و نگراني ندارد از اين كه و ترس داشته باشد از اينكه ارز بالا رفته يا پايين مي خور ز دل قلت و كثرت برد انديشه هفتاد و دو ملت ببرد مولانا مي‌گويد كه يك رگ اگر در اين تن من هوشيار است با او حساب دفتر هفتاد و اند كن يعني اگر من را هوشيار گير آوردي آن وقت اين بحث ها را بكن پرهيز مكن ز كيميايي كه از او يك جرعه خوري هزار علت ببرد اين يك شرابي است كه يك جرعه كه بخوري همه بيماريهايت خوب مي‌شود حرص خوب مي‌شود چون اين حرص نفست است كه مال من باشد ولي وقتي من نبود خلاص مي‌شود از حرص و غرور چيست غرور اين است كه من بالاتر از تو هستم آن هم از بين مي‌رود اوج و خودبيني و خصت اينها از بين مي‌رود هر صفتي كه است براي اين است مه من اين هوشياري و اين محاسبات نفس خودم را دارم پس يك جرعه خوري هزار علت ببرد حسد از بين مي‌رود حسد داري كه چرا صداي آن بهتر از من است خوب الحمدلله آن مي‌خواند و ما لذت مي‌بريم و چه اشكالي دارد كه همه يك صفتي داشته باشند و ما بهره مند شويم مال تو نيست كه مال من است و اگر كسي كه صدايش خوب است مال او نيست كه براي ما مي‌خواند . پس خداوند هديه داده اين را و اصلا هر چه خداوند از استعدادها به ما مي‌دهد اينها را بايد هديه بدهيم اينها را دادند به ما كه هديه بدهيم خوشنويسي دادند و آواز دادند و علم دادند و هر چه به ما دادند اين را دادند كه پخش كنيم ندادند كه سود و سودا با آن راه بياندازيم ، البته باز هم مقصود اين نيست كه در عالم و بازار سود و سودا نبايد هنر قيمتي داشته باشد ولي آن هنرمند به فكر آن سود و سودا ها نيست در درجه اول به فكر هنر است حالا يك بيت هم از بابا طاهر بخوانيم دلي دارم خريدار محبت چقدر اين شعر قشنگ است ساده اما زيبا دلي دارم خريدار محبت كز او گرم است بازار محبت چون آدم وقتي خريدار است بازار را گرم مي‌كند مي‌گويند مشتري آمده در بازار بازار را گرم مي‌كند چه بهتر كه آدم بازار محبت را گرم كند چه خوب است وقتي عاشق پيدا مي‌شود مردم بگويند كه يك نفر آمده مشتري محبت است بنابراين بازار محبت گرم مي‌شود و ما اگر بخواهيم جامعه خودمان و هم جامعه بشري اصلاح شود . هر فرد انساني مي‌توانم بگويم سه تا تعهد دارد ، يعني من به عنوان يك انسان يك تعهد دارم ، به عنوان يك انسان تعهدم اين است كه كاري كنم كه انسان‌ها دلشان گرم شود كه هر كس من را ديد بگويد كه آدميت چقدر خوب است آدميزاد چيز خوبي است شكسپير مي‌گويد آدميزاد چقدر چيز خوبي است چقدر شريف و والا است ، اين را درباره ما بگويند. من استعداد ندارم نقاش شوم ، ولي هر آدمي تعهد دارد كه آدميزاد شود كه هر كس من را ديد بگويد آدم راست گو هنوز نمرده در دنيا ، بگويد اين آقا راست مي‌گويد آن آقا با محبت است و اين شرافت نفس هنوز در دنيا است هنوز جوانمردي و بزرگواري است و هنوز بخشش است و هنوز مردم مهماني مي‌دهند و هنوز همديگر را دعوت مي‌كنند و به هم عشق مي‌ورزند اين هنوز از بين نرفته بعد به عنوان قوميت خودش من ايراني هستم . هر ايراني بايد يك كاري كند كه بگويند چقدر ايراني ها خوب هستند به به از ايراني هر چه ايراني ديدم خوب بوده هنرمند بوده و با ذوق بوده . در آن سخنراني لندن اگر دوستان ديده باشند آنجا اشاره كردند كه وقتي با آن قاليباف قمشه‌اي صحبت كرديم كه تو براي چي اين را بافتي و انگيزه ات چه بود گفت دلم مي‌خواست سرم را بلند كنم بگويم من ايراني هستم ، اين هم هنرم است. همه ما اين كار را بكنيم هر ايراني وظيفه اش اين است كه ايراني را سربلند كند يعني من به اندازه وجود خودم بگويم كه ايراني سر بلند است ، يك ايراني به اين خوبي . بعد هم بياييم در قوم خودمان ؛ كرد هستم به نظر من هر كردي موظف است كه كرد بودن را سربلند كند ، ما نبايد افتخاراتمان فقط گذشته مان باشد من يك نفري اگر انسان خوبي باشم و اگر هنرمند باشم و عالم باشم چه بهتر و اگر همت كنم و به جاهاي بلند برسم چه بهتر ، اما اگر هيچ كاري هم نتوانم بكنم آدم خوبي شوم تا اينكه مايه سربلندي قوم خودم شوم پس اگر كه انسان خريدار محبت شود دلي دارم خريدار محبت كز او گرم است بازار محبت لباسي بافتم بر قامت دل ز پود منت و تار محبت چند بيتي هم از مولانا و وقتمان هم گذشته و من امشب يك كمي كه گفت كه پريشانم پريشان آفريدند پريشان گويي كردم نمي دانم چه گفتم مي‌خواستم كه از همه شعراي بزرگ ايران يك گوشه ابرويي نشان بدهم ولي حالا نمي‌رسيم فقط از مولانا يك مكالمه اي است كه خيلي زيباست و همه مثنوي زيباست و بعضي وقت ها بي لطفي مي‌كنند درباره مولانا و مي‌گويند مولانا بيشتر فكر و انديشه است و زيبايي كلام شاعرانه و كلامش خيلي شاعرانه نيست ، اين طوري نيست ، خيلي هم زيباست و شعر نمي دانند چيست ، اين قدر لطايف شعري در مثنوي است همه ابياتش خوب است به خاطر اين كه بعضي وقت ها كلماتي را به كار مي‌برد كه خوش آهنگ نيست و آن كلمات براي آن جا خوب است وقتي مي‌گويند لنگ و لوك و چفته شكل و بي ادب سوي او مي‌غيژ و او را مي‌طلب چقدر قشنگ است يعني با هر جان كندني است بمير و بدم و طالب او باش نشسته بر خواسته يذكر الله قياما و قعدا وجنوبهم نشسته و خوابيده و به پهلو لنگ و لوك و چفته شكل و بي ادب سوي او مي‌غيژ و او را مي‌طلب بد است اين شعر اين طلب در تو مبارك جنبشي است اين طلب در راه حق آتش كشي است اين طلب هم چون خروسي در سياه مي‌زند نعره كه مي‌آيد صباح معدن دنبه نباشد دام گرگ حالا گرگ و دنبه و اينها ممكن است كلمات شاعرانه نباشد ولي اين شعر چقدر شاعرانه است مي‌گويد كه يك روباهي آمده بود چشمش افتاد به يك دنبه اي و گفت ه چه دنبه اي ولي بعد زيرك بود گفت اين دنبه را اينجا بيخود نگذاشتند نكند مي‌خواهند ما را شكار كنند اين حرص ما است كه ما را مي‌اندازد در اين دام يك گرگ حريصي را گير آورد گفت من چون ارادت خاصي به شما داشتم گفتم كه جنابعالي اين دنبه را ميل بفرماييد در شان من نيست دنبه به اين تازگي و خوبي گرگ را آورد اينجا و گرگ پريد در دام گرفتار شد و دنبه هم پريد اين طرف كه روباه خورد . حالا ببينيد مولانا چه مي‌گويد معدن دنبه نباشد دام گرگ تو اگر مي‌خواهي به اصل لذت و شادي رسي اين يك ذره كه گذاشتند اين جا اين دام است اين را ول كن معدن دنبه نباشد دام گرگ كي شناسد معدن آن گرگ سترگ بنابراين تمام ابيات مولانا حالا گاهي اوقات قصد ثمين دارد ولي پر از زيبايي است و آن قطعه اي كه مي‌فرمايد كه اين زمان جان دامنم بر تافته است بوي پيراهن يوسف يافته است صحبت شمس را مي‌كند و بعد فيلش ياد هندوستان مي‌كند و مي‌گويد كه جانم آمده مي‌گويد كه كز براي حق صحبت سالها باز گو رمزي از آن خوشحال ها تا زمين و آسمتان خندان شوند روح و عقل و ديده صد چندان شود گفتم اي دور افتاده از حبيب همچو بيماري كه دو افتاده است از طبيب لا تكلفني فاني في الفنا تكليفمان نكن گفت قال اطعمني ، به من طعام بدهيد من گرسنه ام ، فاني جاع تو مگر خود مرد صوفي نيستي مرد را از نسيه خيزد نيستي گفتمش پوشيده خوش تر سر يار خود تو در ضمن حكايت گوش دار خوش تر آن باشد كه سر دلبران گفته آيد در حديث ديگران گفت پنهان و عريان و برهنه بي عدول باز گو رنجم مده اي بو الفضول گفت اگر عريان شود او در ميان ني تو ماني ني كنارت در ميان انشاءالله برويم در آن بهشتي كه در اين عالم مي‌توانيم درستش كنيم و در آن بهشتي كه السموات و الارض هست و آنجا فراخناي باشد و بتوانيم حرف دلمان را با هم ديگر مبادله كنيم و هم دل و هم زبان شويم كه هم زباني خويشي و پيوندي است . والسلام

بانک پژوهشی اس ام اس - مقالات - داستان

هیچ نظری موجود نیست: