بانک پژوهشی اس ام اس - مقالات - داستان
مولانا
تاریخ پخش: 17/06/1384
متن برنامه
سخنرانی دکتر الهی قمشه ای پنج شنبه 17/06/1384 ساعت 13:30 قصد دارم امشب بگویم مولانا جامع همه اطوار هستی است چون سبک مولانا سبک عشق است . چون اطوار دارد یعنی عاشقی و اگر کسی عاشق شد هم به کمال و هم به تمام می رسد. اگر عاشق نشود در یکی از دایره ها می ماند. عشق نامتناهی است . اگرخیلی عاقل و زیاده خواه باشیم باید عاشق شویم و در عین حال همه چیز را داریم و هیچ چیز را از دست نمی دهیم . سبک کلی همه شاعران عارف ما سبک عشق است . عشق در حقیقت بندگی است و گاهی عاشق تاج عشق را بر سر دارد و در عین حال بیرون از این دو است . هر گاه همه عناصر هستی در وجود شما پیوند خورد و یک چیز شد ، آن عشق است . عشق وحدت بخشیدن به همه عناصر هستی هر چه در جای خود است . پروفسور آراسته درباره مولانا می گوید : در این مرد انسانیت به مرحله کمال رسیده است . اگر ارزش شئ هنری به هنر آن باشد نه به ماده اش ، آن اثر هنری تر است . برنارد شاو یکی از طنز نویسان اوایل قرن بیستم که از جامعه اشرافی انگلیس انتقاد دارد می گوید : " کمتر انگلیسی است که مرکز خانه او آشپزخانه و اصطبل نباشد ، با اینکه این آدم بسیار خوب و شرافتمندی است . مثنوی به طور کل با اینکه همه چیز را مطرح می کند از موضوع اصلی هیچگاه خارج نمی شود . مولانا نیز با اینکه رمانتیک است همه عناصر کلاسیک را در خود جمع کرده است .قرآن با وحدت و کثرت سروکار دارد. کثرت در حقیقت از عناصر شیطان است و شیطان انسانها را متکثر و متفرق می کند. این تکثر و تفرقه باعث جنگها در طول تاریخ شده است . عالم پر از نعمت است که می توانیم از این نعمتها برخوردار شویم اما خودمان میله هایی در اطراف کشیده ایم و از گرسنگی در حال مرگ هستیم . در کتب آسمانی پیام اصلی قرآن این است که یک خدا بیشتر نیست در نتیجه این همه تکثرا ت تجلیات همان یک خدا است . که او ، اول ، آخر ، ظاهر و باطن است . اوست که تمام عالم را یکی می کند. آسمان ، زمین ، ابرها همگی آیاتی از آیات خداوند است جهت ایمان بیشتر تمامی انسانها . راجع به اینتی گریشن درونی و اینتی گریشن بیرونی تمام سخن مولانا در این است که چه کنی گه دنیا را یکی ببینی و تمام پریشانی را چگونه به هم وصل کنی .این درصورت وجود وحدت است که پیام اصلی قرآن نیز می باشد. اگر قدرت ، مقام یا اسم هر چیز دیگری را در لحظه اضطراب و پریشانی ببرید آرام نمی شوید .اما اگر اسم خدا را ببرید آرام می شوید ، چرا که او نامتناهی است . مولانا می گوید: " همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد دوهزار در خون بها گشودم دو هزار خو چشیدم چو شراب سر خوش تو به سرو لبم نیامد " در حقیقت برای تشریح سبک مولانا باید تک تک شعرهای او خوانده شود. مولانا می گوید :" مثنوی ما دکان وحدت است ، مثنوی دکان عشق است ای پسر. عشق از یک نظر دکان است چون جنس دارد ، از یک نظر دکان نیست چون نمی فروشد بلکه عشق عطا می کند .در جای دیگر می گوید : " شکر که روی تو را هر طرفی مشتری است " یعنی عطای ما مشتری دارد و جنس باید خودش حرف خود را بزند و احتیاج به تبلیغ نداشته باشد . دو حس درونی و بیرونی باعث بروز عشق می شود . قبل از عاشقی انسان شخصیتهای متفاوتی دارد . مولانا می گوید در وجود ما گاو و گوسفند و همه حیوانات خواب هستند . چنین انسانی هم به خود ، هم به دیگران آسیب می رساند . علم انسان باید ذاتی باشد نه اینکه عارفی باشد. انسان باید از درون ساخته شود . چرا بسم الله الرحمن الرحیم را انتخاب کردیم ؟ گفت : همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد . در حقیقت سر زلف او همه جا هست .
بانک پژوهشی اس ام اس - مقالات - داستان
موضوع برنامه: عقل
تاریخ پخش: 31/07/1384
متن برنامه
سخنراني دكتر الهي قمشه اي 31/7/84 23:30 الي 24:00 مدت :30دقيقه عقل را بكار مي گيره عقلش براي اين كه مستقل اين آقا مملكتش پادشاه نداره وجود تو شهر ايست پر نيك وبد توسلطان و دوستور دانا خرد تازه اگر كه عقل ميره وزير مي شه پادشاه فقط عشق پس اگر كه عشق بياد در وجود انسان, به تخت گل بنشانم بتي به سلطاني. حالا اين شعر حافظ را معني آن را مي فهميم به عزم توبه سحر گفتم استخاره كنم بهار توبه شكن مي رسد چه چاره كنم بعد مي گه به تخت گل بنشانم بتي به سلطاني يه نفربيارم بهتخت بشانم به تخت وجودم و تا بگم پادشاه شما و آن عشق و تمام چيزها انتيگريتد مي شود آدم و قتي كه يه معشوقي داره ميگن اين النگو را براي چي مي خري, براي معشوقم مي خرم اون خانه را براي چي ميخري براي اينكه گاهي مي خوام ببرمش اونجا تمام انتيگريتد انسان وحدت پيدا مي كنه يك معشوقي كه آدم پيدا مي كنه تمام وجودش يكي ميشه. براي چي حرف مي زني براي اينكه دوستت دارم, براي چي حرف نمي زني براي اينكه دوستت دارم. همه كارها عاشق از يك جنس مي شه. چرا با من تلخ صحبت مي كردي براي اينكه دوستت دارم چرا اين را به من دادي براي اينكه دوستت دارم .چرااينجا منع مي كني براي اينكه دوستت دارم .به خاطر اينكه تو معشوق من هستي ,محبوب مني مراقبت هستم عين مادر كه با بچه اش .پس چه لذتي بالا تر از اين هست كه ما برسيم به اينتگريشن دروني كه تمام اينهمه قوايي كه خدا در ما آفريد, دشم براي چيه؟ چشم از پي آن بايد , تا چيز عجب بيند چشم براي اين نيست كه تو چيز ناموزني را ببيني بايد چيزهاي عجيب غريبي ببينه دردنيا چشم از پي آن بايد تا چيز عجب بيند جان از پي آن بايد تا عيش و طرب بيند نبايد آدم جون بكنه توي اين دنيا كه همش, گفت : هر چه جان كند تنم عمر حسابش كردند زندگي كردن ما مردن تدريجي بود هر چه جان كند تنم عمر حسابش كردند خيلي ها دارن جون مي كنند, بسياري از مردم عمرشان ياس, بي سر صدا كه سيلي مي خوره آدم از درون و ناچار هم است كه صورتش را هم سرخ نگه داره كه مردم نفهمند كه چه خون جگري داره مي خوره. آدم بايد لذت ببره توي دنيا چقدر خون جگر بايد بخوري . چه بنشتي در آن گوشه چرا خرم نمي گردي براي اينكه عاشق نيستي هي از دست اين سيلي مي خوري , يك نفر تو عالم بيشتر نيست كه اينقدر خون جگر مي خوري, يك نفر تو حسابت با آن در ست كن. اگه هر كاري كه بايد بكني كار درستيه . جان از پي آن بايد تا عيش طرب بيند پا از پي آن بايد كز يار طعب بيند پا براي چي پا براي اين كه بري دنبال كا ر معشوق, مي گه برو اينو وردار ببر آنجا پا براي طعب ديدن. البته بايد رنج بكشي بايد بري بياي اينو ببر آونجا . اين ببرآنجا , عشق از پي آن بايد تا سوي فلك پرد عقل از پي آن بايد تا علم و ادب بيند تمام فكر آدم معلوم به چه كاريه . ديده را فايده آن است كه دلبربيند فكر براي چي براي اين كه به دلبر فكر بكنه, قوه خيال براي چي براي اين كه دلبر را تصور كنه ,قلم, دست براي چي براي اين كه بتونه دلبر بنويسه يا دلبر بكشه, يكي مي شه يعني تمام فعاليت انسان شغل, كار زندگي دنيا آخرتش دنيا آخرتي دو تا نمي شه در عشق, دنيا و آخرتي وجود ندارد كه مثلا بگم من كارهاي دنيا را تنظيم بكنم برم آخرتم را تنظيم بكنيم .كاري به دنيا آخرت نداشته باشيم .يك دونه كار بكنيم . عاشق داره كار مي كنه ,البته ماسوار اسبي هستيم علفه آن را بدهيم, مي ديم. تهيه مي كنيم وسيله امكانش را فراهم مي كنيم, غذا بايد بهش بدهيم, پالون بايد بذاريم رو دوشش, اينارو بايد بذاريم اينار و كار عقبي است , آدمكه داره مي ره خونه ليلي كه ديگه نمي گه من, مثلا ازش بپرسي داري چكار مي كني مي گه دارم مي رم خونه ليلي ,فقط يه جواب مي ده ,پس اين چيه داري مي زاري روي اين, مي خوام سوار شم, سوار شم كه تند تر برم. تمام كارهايش معني پيدا مي كنه آدم بي معني مي شه وقتي متكسر مي شه نمي تونه. مي گن آقا اين كار را چرا كردي ,مي گه نمي دونم, اما وقتي كه آدم مي دونه, تك تك كارهاش را مي دونه كه چرا اين كار را مي كنه, چرا اون كار را مي كنه, براي چي اين كتاب مي خونه, اين كتاب چيه داري مي خوني ؟آنوقت مي فهمه چه كتابي بايد بخونه چه كتابي نخونه ,آدمي كه متكسر شده ,يه روز مي ره اين كتاب ميخونه , بعد مي گه اينو خوندي, بعد اونو ميزاره اونجا بعد يه كتاب ديگه مي خونه ,دنبال چيزي نمي گرد آدمي كه دنبال اون خبر مي گرده, دنبال آدرس معشوق مي گرده, شماره تلفن مي گرده, مي بينه نداره, اون را حالا مي گن تو چرا اين شعر ها را نمي خواني براي اينكه اون توش خبر نيست, عكس هيچكس توش نيست من مي خوام عكس نفس اون شاعركه اون تو قرار گذاشته, من مخوام شعر سعدي را بخونم كه عكس محبوب من توش باشه , هزاران نقشها بيني خلاف رومي و چيني اگر با دوست بنشيني ز دنيا آخرت و غافل سعدي كه نمي گه من را ببيني, مي گه سعدي مي گه اون را ببيني . نامه حسن تو بر عالم وجاهل خوانم نام تو در دهن پير و جوان اندازم آمدم كه نام تو را علم كنم, چه شغلي با لاتر از آنكه كه آدم نام اوعلم بكنه .اسم او راببره اون معشوق رادر دل آدم ها شيرين بكنه كه يك معشوقي است .بياين همه شما را من دعوت مي كنم , هركسي باشمع رخسارش به وجهي عشق باخت زين ميان پروانه را در اضطراب انداختي همه دارن به نوعي با او عشق بازي مي كنند, بنابراين سعادتي بالاتر از آن نيست كه انسان به عشق برسه. مولانادرس اينيگريشن دروني وبيروني اين راگفتم كه خلاصه همه حرفاي مولانا در فلسفه ,ادبيات, اخلاق, قرآن ,دين ,تمام اينها اين يك كلمه است كه تو يكي باش, از درون يكي باش, از بيرون ,آنوقت آرام مي شي مي شيني اونجا, يك اميري آمده بود آنچنان, از طرف يكي از بزرگان ,بعد اين مستخدم بيچاره هول كرد بود ,حضرت كيك نائب سلطنه ايشون تشريف آوردند, مولا نا گفت چه خوب بشين اينجا نه صد درهم به او دادند بودند كه خبر بده آقا آمدند ,گفتش كه نه اون درهم هاي تو مي مانه نه اون جناب وزير مي مونه ,نه ما مي مانيم ,هيچ كدام از ما نمي مانيم , چه خبره, حالا ما داريم كار خود مي كنيم ,هر كه خواهد بيايد هركه خواهد برود, ما در اين جا صحبت از عشق مي كنيم ,حالا اگر پادشاه بياد بشينه اونجا , شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشند اوني كه در مقام انتيگريشن رسيده و به عشق رسيده پادشاه اونه, هر پادشاه ديگه بيادمولانا مي گه وقتي كه بنده تو شده تمام پادشاهان عالم بنده من شدند, هر پادشاهي كه بياد بايد اونجا زانو بزنه . حالا بعضي ها مي گن حافظ دنبال سنار سه شاهي بود كه پول شرابش , مي رفته گدائي مي كرده از شاه شجاع يا شاه منصور كه پول ما را بدهيد, اين يك شرابي است كه نمي دنبه پادشاهها,حالا شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشند التفاتش به مي صاف مروق نكنيم مانگويم بد و ميل به نا حق نكنيم جامه كس سيه و دلق خود ازرق نكنيم مي گه: خوش برانيم جهان در نظر راه روان فكر اسب سيه و ذين مقرع نكنيم آدمي كه داره پيش ليلي مي ره ,براش اهميت نداره كه حالاحواشي زينش مثلا از طلا باشه ,يه چيزي باشه كه سبك باشه , اين اسب رو بتونه حركت بده بره. به اندازه زين بودنش مهمه, از آن بهره از دنيا كه خوري يا پوشي معذوري اگر درطلبش مي كوشي باقي همه رايگان نيرزد, هشدار تا عمر گرانمايه بدان نفروشي . آدمي معشوقه داره وقتشو تلف اين چيزهاي زائد نمي كنه .يكي از بهترين حرفهايي كه شنيدم اين كه كافي همان قدر خوبه كه ضيافت. وقتي به اندازهاي كه تو بخوري سير بشي باشه, فرض كن تمام عالم ضيافت كرده باشه ديگه بيشتر از آن نمي خواهي كه چرا آدمها بي خودي حرص مي زنند به چيزهاي كه نياز ندارند. خوش برانيم جهان در نظر راه روان فكر اسب سيه زين مقرع نكنيم بعدمي گه, مقام خودش را داره مي گه: شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد التفاتش به مي صاف مروق نكنيم اون شراب را به پادشاه هم نمي دن بايدخيلي بياد بره , خيلي التماس بكنه ,ادب بكنه, به زانوي ادب بشينه اينجا تا ما دو تا كلمه حرف براش بزنيم .اون حرفه , اون كه مي گه : بهر يك جرعه كه آزاركسش درپي نيست زحمتي مي كشم از مردم نادان كه مپرس . حرفه, كساني كه حرفي دارن براي گفتن ,اينو مي فهمند كه وقتي آدم مي خوا د حرفي بزنه از مردم نادان چقدر لگد بخوره, زين ستوران بس لگدها خوردم ,كه مولانا مي گه از قول پيغمبر. بنابراين دعوت مولانا به اين است كه توبيا اگركه تشنه هستي بهت شراب بدهم من به تو بالاترين هديه اي كه به تو ميدم اين كه تو را از پريشاني نجات بدم ,وحدت بهت بدم ,كه تو يكي بشي ,يگانه بشي ,جان گرگان و سگان از هم جداست ,اگه متكسر شدي مثل گرگ سگ مي افتين به جون هم ببين الان توي دنيا چه خبره مثل گرگ اين شعر راشايد بازم برايتون خوندم كه شكسپير مي گه: اين سيم را شلش كن سيم آدميت وحدت و اون عشق را از كوك بنداز آنوقت ببين چه صداني ناموزني در مي آيد وقتي كه اون كوك آدمي زاد و كوك وحدت آدميزاد و عشق از ميان ميره و اين از كوك مي افته مي گه تمام موجودات سعي مي كنند كه قدرت به دست بياورند قدرت تبديل مي شه به اراده, اراده يك اشتهاي سيري ناپذير, اين مي خواد ,اونو مي خواد و اين اراده تيديل مي شه به گرگ ، گرگ جهاني است كه همه را مي بلعد و بعد خودش را مي خوره دنيا دار ه گرگ ميشه مردم مثل گرگ و سگ, چرا؟ براي اينكه: جان گرگان وسگان از هم جداست متحد جانهاي شيران خداست يكي به مولانا اعتراض كرده كه توچرا مي گي جانها, تو مي گي آنها جانشان يكي است جانهاي شيران, بلافاصله خودش جواب ميده ميگه جانها كه گفتم منظور اين كه يك دونه جانه ولي صد هزار جان توي اين يك دونه است ودر عين وحدت صد هزار تا است جانستان آنجا يوسفستان است كثرت مال تعدد نيست مال اينكه اينجا آنقدر جان است كه تعددنداره ولي بي نهايت جان هست اونجا. يوسفي جستم لطيف و سيم تن يوسفستاني بديدم در تو من من قبلا دنبال يك دونه يوسف مي گشتم ديدم كه يوسفستان رسيديم به جاي كه هر كه چشم مي كنيم گفتش كه باغي كه به هر شاخ درختش قمري بود سعدي مي گيه گويم قمري بود كه كس ازمن نپسندد مي گم قمر مگن آقا , قمر چي : گويم قمري بود كس از من نپسندد باغي كه به هر شاخ درختش قمري بود مولانا اصلا معشوق را به گل ماه تشبيه نمي كند, اونرا به اينها تشبيه ميكنه مي گه: بيا كه امشب به جان بخشي به زلف يار مي ماند نمي گه زلف يار مثل شب سياه, ميگه شب مثل زلف يار مي ماند : بيا كه امشب به جان بخشي به زلف يارمي ماند جمال ماه نور افشان بدان رخسار مي ماند اين كساني كه در سخنانشان ازاون وحدت ,از اون يگانه از نامش از عكسش ,از آدرسش يك چيز ي ارتباطي به او داره اون كتاب را مي خونه آدمي كه عاشق شد وحدت پيدا مي كنه .وحدت در كتاب. صد كتاب داشته باشي يك كتابه . صد چراغ ار حاضرآري در ميان هر يكي باشد به صورت غير آن من يك كتاب بيشتر ندارم, كتاب عشق كتاب اطوار گوناگون عشق ,يك جلد كتاب بيشتر در عمرتون نخونيد كه بخواهيد متكسر شويد .بعضي از كتابهارا آدم نمي خونه هيچ خبري از معشوق ندارد ,دنبال خبر باشيد . اي بي خبر بكوش كه صاحب خبر شوي تا راهرو نباشي كي راه بر شوي بنابراين چرا بر اينكه يكي شدند اينا چرا ادبيات يكي براي اينكه خانم ميليدكنزون و مولانا يكي مي شن, در آن اينيگريشن عشق هر كسي كه عاشق بود همان حر فاي يكي ديگه را زده اين كه اختلاف نيست, اين كه در اديان اختلاف نيست, مال چشم چپ ماست كه يكي عيسي جداگانه ميبينه يكي موسي جداگانه مي بينه, مثنوي ما دوكان وحدت است غير وحدت هر چه بيني آن بت است هر متاعي را است دكاني دگر مثنوي دكان عشق است اي پسر. حالا ممكنه بگن اينجا چرا درباره دونل القلتين صحبت مي كنيد مسئله فقهيه ,اينجا چطور را جع به مسئله كلامي صحبت مي كنيد. در دكان كفش گر چرم است خوب قالب كفش است اگر بيني در چوب بله در مغازه كفاشي چوب كه نمي فروشن ولي چوب مال قالب كفشه. اگه ميبيني من در مورد چيز ديگه صحبت مي كنم اين بحث اصلي ما همان چرم فروشيه. اينجا عشق فروشيه. اگر ديد كه مطلب ديگه اي هم آورديم مسئله نجومي آورديم يا مسئله صرف و نحو و معاني و منطق آورديم , اينا قالب كفش اينا را قالب در ست كردم كه بتوني كفش را پات كني در دكان كفش گر چرم است خوب قالب كفش است اگر بيني در چوب نزد بزازان خز عطكن بود تو مغاره پارچه فروشي كه آهن فروشي نيست. اما يك تيكه آهن وجود داره براي اينكه براي گزباشد. اگر آهن بود اگر يك تيكه آهن هم بيني براي اينكه گز بكنه كه چقدر پارچه نياز داريم اونجا آهن فرشي كه نيست ,مغازه مولانا عشق فروشي و ما اونجا ما مي تونيم به چنين سعادتي برسيم شرايطش را هم داريم, اي دل به كوي دوست گذاري نمي كني اسباب جمع داري و كاري نمي كني معروف كه نصر الدين آمد در مغازه اي گفت ببخشيد آقا ,ديد كه صاحب مغازه آمد گفت بفرماييد صاحب مغازه هم پا برهنه بود ,گفت شما چرم داريد ,گفت بله, ميخ داريد گفت بله, نخ داريد گفت بله, گفت پس چرا براي خودت كفش درست نمي كني پات بكني كه اينجا پا برهنه راه ميري. حالا اگه به ما يگن عقل داري آره دارم, چشم ظاهر داري دارم .دل داري دارم. فطرت الهي داري دارم, پس چرا اينجا نشستي غصه مي خوري پاشو يك كاري بكن. اي دل به كوي دوست گذاري نمي كني اسباب جمع داري و كاري نمي كني اين خون كه موج مي زند اندر جگر تو را در كار رنگ بوي نگاري نمي كني اين را خرجش كن. اين موجي كه در دل تو است خرج ياري كن كه اون همه يارها باشه تا به همه چيز برسي نه اينكه خودت محدود بكني, بعدش هم هزار خون جگر بخوري. انشاالله اين سعادت را پيدا كنيم تا به ساعت اينتيگريشن به ,وحدت وهم از بيرون جامعه وهم كل جامعه بشري و حضور خداوند اگر اين حضور سعادت بخش را بفهمند قدرش را وبرگردانند هنرشان خوب مي شه نقاشيشون خوب ميشه معماريشان خوب ميشه بيزينسشون خوب مي شه برخورداريشون ازعلم خوب ميشه تمام كار هايشان خوب مي شه همه سعادتها در گرو همينه. والسلام .
بانک پژوهشی اس ام اس - مقالات - داستان
موضوع برنامه: اخلاق اسلامي( دين ودنيا)
تاریخ پخش: 07/07/1384
متن برنامه
سخنراني الهي قمشه اي تاريخ :7/7/84 از ساعت 23:21 الي 23:43 مدت :22 دقيقه موضوع: اخلاق اسلامي( دين ودنيا) بيـــا تا بــرآريـــم دستي ز دل كه نتوان بر آورد فردا ز گل به فصل خزان گر نبيني درخت كه بي برگ ماند ز سرماي سخت بر آرد تهي دست هاي نياز ز رحمت نگردد تهي دست باز همه طاعت آرند و مسكين نياز بيا تا به درگاه مسيكن نواز چو شاخ برهنه برآريم دست كه بي برگ از اين بيش نتوان نشست ما چقدر فقير باشيم تا كي خون جگر بخوريم، تا كي غم و غصه و غصه روزگار چهره ما را خط بياندازد و به سبب اين غصه ها با هم ترد باشيم ،كي بايد خوب باشيم بالاخره؟ كي بايد خوب باشيم؟ چه طور ميشود خوب شد؟ چه طور ميشودكه آدم دلش پر از شادي حقيقي بشود؟ پر از نور از نور معرفت بشود؟ پر از هنر و زيبائي بشود؟ چه كار بكنيم؟ كار عمليش چيست ؟ حالا برخي ميگويند كه مسائل كلي، خُب خوبه ،آدم تعليمات كلي فرا ميگيرد، ولي عملاً اولين قدم چيست؟ ما بايد چه كار بكنيم كه برويم به عالم خوبي؟ مگر همه شما عاشق خوبي نيستيد ؟ هستيد ديگه، يك آدم خوب كه ديديم همه ذوق ميكنند، پس خوبه است ديگه آدم خوب، چرا ما خوب نباشيم؟ چرا ما همان آدمينباشيم كه آرزو ميكنيم كه ديگران باشند؟ چرا آرزوهايمان را جلوي چشممان نگذاريم و بر اثر همان آرزوها بريم برسيم به آرزوهاي ديگر؟ اين همه انبياء عظام كه آمده اند اوليا آمدند اصفيا آمدند، شاعران آسماني آمدند، اينها همه دعوت كردند ما را كه شاد باشيم، خوش باشيم و راهش را هم نشان داده اند، چرا ما اينقدر بي خبر نبوديم چرا كنار گنج از گدائي بيايد بميريم ما ؟ براي اينكه همه چيز داريم هم راهنماي خوب داريم هم كتاب خوب داريم هم استادان خوب داريم، هم زمانداريم، وقت داريم، امكانات داريم، چرا همت نكنيم به يك جاي خوب برسيم؟ امشب من ميخواهم يك چند كلمه اي درباره اخلاق كه پايان همه تلاشهاي انبياء اخلاق است "اني بعثت لمكارم الاخلاق" من برا ي مكارم اخلاق آمدم، مبعوث شدم براي اينكه شما ها به مكارم اخلاق برسيد. پس ايستگاه نهايي همه تعليمات ديني اخلاق است. من نديدم در جهان جستجوي هيچ اهليت به از خلق نكو هيچي بهتر از خلق خوب نيست و هيچ نشاني براي ايمان بهتر از خلق خوب نيست مثلا ميخواهيم ببينم چه كسي با ايمان تر است، حديث داريم كه افضل مردم با ايمان آني است كه اخلاقش بهتر است .همين امشب اگر بعضي از دوستان حضور داشتند گفتيم كه ازحضرت مولا پرسيدند كه مرگ چيست؟ نگفتند كه مرگ مردن است اجل است آن كه حادثه مهمي نيست، مرگ بالاخره ما سالك الي الله هستيم بايد يك جائي هم تجربه كنيم يه جسيم به ما دادهاند اين را ميگيرند يك چيز ديگر به ما ميدهند. مشكلي نداردمن نميدانم چرا اين شيطان است مشكل ايجاد كرده در دل ما ترسو هراس، ترسو هراس مرگ را شيطان ايجاد كرده، مرگ به معناي نيستي از مخترعات شيطان است ،شيطان نه آنكه خيلي حسود است هيچ نميخواهد به شما خوش بگذرد و دلتان شاد باشد به همين جهت اولين خبري بدي كه برايتان ميآورد، ميگويدكه تو فكر نكن هر كاري هم بخواهي انجام بدهي انجام بده، ميميري بعداً ، بعداً هم چي ميشود، ديگر هيچي گفتش كه" من يوحي العظام وهي الرميم" كيست كه اين استخوانهاي پوسيده را زنده كنده، هيچ كس ،بنابر اين هر حس و آزي كه داري هركاري كه ميخواهي بكني بكن، وقتي كه اين خبر بد را ميدهد در واقع اين خبر سرچشمه همه بديها ميشه وقتي كه آدم دستش كوتاه ميود از ابديت فكر ميكند كه پس ما اينجا ملعبه دست روزگار هسيتم، سه چهار روزي آمده ايم فعلاً كه سه چها روز آمدهايم بعداً ميرويم ، با كسي هم حساب و كتابي نداريم، بعدش آن وقت اين خبر من تعجب ميكنم كه چه طور ممكناست آدم با اين خبر بتواند لذت ببرد از هيچي هرس و آز هم بزني بعدش كه بايد بميري، آدم ديگر چه لذتي ميتواند ببرد، شمس تبريز ميگويد: من عجبم ميآيد ازمردم كه بدون آن بشارت چگونه خوش هستند، مگر اينكه آدم روي جهالت و بيخبري خوش باشد آدميكه خبر بزرگ زندگيش اين است كه تو ميميري حالا يا فردا يا پس فردا يا ده سال ديگر يا سي سال ديگر يا پنجاه سال ديگر فرق نميكنه اگر صد سال ماني ور يكيروز ببايد رفت از اين كاخ دل افروز عدد كه مهم نيست ،چند ميليارد بار اين زمين دور خورشيد گشته بنابر اين چند ميليارد هم ميگذرد ديگر پنجاه كه زودتر ميگذرد صد سال ميگذرد، ما پنجاه سال پيش ده سالم بود، با مرحوم پدر اين طرف و اون طرف ميرفتيم شبهاي جمعه، چاي ميداديم به خلق الله و شبهاي جمعه ايشون جلسه داشتند، اداره ميكرديم، من مأمور چايي بودم اونجا، يك نگاه بكنيد پنجاه سال ميگذرد، حالا فرض كن پنجاه سال ديگر هم خدا به آدم عمر بدهد كه حالا ندهد، همش خون جگر و سختي و مشكلات است، چه فايده ميكند اگر اون خبر نخورده به گوش شما، اگر اون خبر بزرگ كه انبياء آورده اند، اين خبر را آودره اندكه دلت خوش بشود كه خون جگر نخوري هم حالت خوب بشود و هم دلت خوش بشود نباء بزرگ كه اين همه خبر ميآوردند چرا بهشان نميگويند نبي ، اين همه خبر گذاري است در دنيا اين همه خبر ميآوردند، اين آمد اين رفت اينجا چنين شد، آنجا چنان شد اينها هيچ خبر مهمينيست يك نفر به اينها نميگويد نبي، اما يك نفر آمده و ميگويد خدا هست قيامت است اين خبر مهم اين معلوم ميشود اين خبر مهم است، اگر اين خبر را تو تصديق نكني اگر اين خبر را تصديق نكني بقيه خبرها ديگر چه ارزشي دارند چه اهميت دارد بقيه خبرها همه بي فايده است، دل آدم باز نميشود كه، مثل اينكه زنداني اعداميدو روز بعد معلوم نيست دو روز بعد سه روز بعد يك چك يك ميليون دلاري بهش ميهند و بگويند اگر شما چيزي بكنيد داشته باشيد براي خودتان خوبه، چه كار بكنم اين را، واقعيت اين است ديگر، ما آن داستاني كه در كليله و دمنه خوانديم كه يك مردي از پيش شتر مست، شتر خشمگين فرار كرد، شتر وقتي عصباني ميشود خيلي خطرناك ميشود، راهي جز فرار نداريم، اين فرار كرد شتر باني به ضرورت خودش را آويزان كرد توي چاه دستش را كرد در چاه و از ريسمان محكميآويزان شد بعد همين طور كه آويزان بود آنجا دست و پا ميزد ديد جلويش يك سوراخي است و يك كندوي عسل يك مقدار زنبوها ميآيند و ميروند و اينها يك كميشيريني اين عسلها را خورد و يك چند تائي هم نيش و نوش بغل هم بعد چشمش كه عادت كرد به تاريكي پايين را نگاه كرد ديد يك اژدهايي دهانش را باز كرده و منتظر است كه اين بيفتد، نه مرگ مرگ اونجا منتظر ما است كه بيفتيم پايين، بعد حالا فكر كرد كه اين ريسمان محكم است و بعد حالا ما اينجا، بعد نگاه كرد يك موش سياه و سفيد دو تا موش يكي سياه و يكي سفيد شب و روز اينها هم دارند اين ريسمان را يواش يواش ميخورند، حالا بالاخره كي تمام بشود امروز فردا پس فردا تمام ميشود، اين حال زندگي را در يك تمثيلي مجسم كرده كه حال ما اين است و اگر حال ما اين است پس بايد خون جگر بخوريم اينجا كه ديگه نيش و نوش بعد چي ميشود، بعدش هم ميافتي قعر چي قعر چاه دهان اژدها، انبيا براي اينكه دلتان خوش بشود" ليذهب انكم الاحزن" آمده آمده كه تو حزن يعني غصه وغم ناراحتي و اينها نداشته، باشي دلت شاد بشود نبي خبر مهم آورده ايهالاناس خبر خبر خبر بزرگ هنوز، نخورده به گوش ما اون خبري كه بخوره به گوش آدم يك شادي توليد ميكند كه همه غصه هاي عالم از چشمش محو ميشود، گفتش كه : جمله غمهاي جهان هيج اثرمينكند در من از بس كه به ديدار عزيزت شادم اگر بگويم كه قرآن حالا به تعبيري، تعبيري كه ديشب گفتيم كه يك نامه است اون هم خبره در واقع تو اون نامه. كه شما اولاً كه من هستم، من هستم، من آفريدگار شما هستم، من رب العالمين هستم، ثانياً شما را هم دعوت كردم، خبر هم به شما دادم كه شما از پيش من آمدهايد و به پيش من هم خواهيد آمد بعداً، فكر مرگ را هم نكيند، مرگي در كار نيست به معني اينكه فكر بكنيد كه نيست ميشويد، همان موقعي كه ميگويد "والتفه الساق بالساق" يعني اين ساقها را ميچسبانند به همديگر، درازميكنند رو به قبله، همان موقع بعدش چي ميشود؟ نميگويد كه تو" الي القبر يومئذ المساء" ميگويد كه" الا ربك يومئذ المساء" امروز داري ميري پيش پروردگارت. فكرنكن كه داري ميري تو قبر. بيشتر مردم از قبر ميترسند. از اون تنگي قبر تنگي قبر همين الان در قبر هسيتمف وقتي كه مرگ آمد خلاص ميشويم از اين قبر ما الان در قبر مرده ايم. جامه هاي مرده اندر گور تنگ چون رهند از تنگ رهند از صد نهنگ در فضاي عشق حق رقصان شوند همچو قرص مـــــاه بي نقصـان شوند شبي من خواب ديدم، ديدم كه در قعر يك چاهي هستيم همه خانواده و مردم و افراد گوناگون. آن وقت هر كسي كه قرار است بميرد ميآيد زير چاه زير چاه يك جاي وسيعي را درست كرده بودند اما زيردهانه چاه هر كسي كه قرار بود بميرد ميآمد آن زير، بعد يواش يواش از اونجا ميرفت بالا، بعد وسطهاي چاه كه ميشد ميرفت بالا، يك چرخي ميخورد و ميرفت بالا، بعد اونجا تبديل ميشد، يه جوان نو رسته اي ميشد. من ديدم كه يك پير زني، ناگهان رفت وسط چاه و آن وسط يك چرخي خورد و رفت آن طرف يك دختر جواني يا يك مرد هر كس ميرفت جواني ميشود و ميآمد آن طرف. مرگ اين است اين خبر مهم را آوردهاند انبياء. اين است كه دل آدم شاد ميشود وگرنه اين كه اين خيالات كه ميترسانند كه بله در قبر ميآيند فشار قبر، فشار اعمال شماست. وقتي كه آدم دروغ گفت و ظلم كرد يك وقت چشمش را باز ميكند دم مرگ، يكي از سخناني كه از زرتشت نقل كردهاند كه سخني است كه واقعاً ميشود با طلا نوشت البته در فرهنگ اسلاميبه نحو اتم و اكمل آمده ولي من از او نقل ميكنم. ما مرد بايد كه گيرد اندر گوش ور نوشته است پند بر ديوار كه گفته است كه هيچ سعادتي بالاتر از اين نيست كه آدم آن لحظه كه دارد ميميرد و در رختخواب دراز كشيده نگاه كند به خودش و راضي باشد كه من كسي را آزار نكردم، كسي از دست من نرنجيده. نظاميميگويد من وقتي كه داستان يك ظالمي را نقل ميكندكه: چو بر من به سر آمد حيات در مينگريدم به همه كائنات نگاه كردم، در دل كس شفقتي از من نبود، نگاه كردم چون ميگويند كه وقتي انسان از اين عالم ميرود همه را ميبيند احاطه پيدا ميكند به كل كائنات، آن وقت نگاه كردم هيچ كس دلش با من خوب نيست، چه بدبختي بالاتر از اين است كه هيچ كس محبت من در دلش نيست. اينه كه اگر فشار قبر گفتند و اون ملك كه ميآيد اونجا كه نميآيد ملك تو اون سوراخ يك قبر كه. ميآيد در اون صندوق انسان. والقبر صندوق العمل. قبر صندوق اعمال ماست يا روضه من رياض الجنه ميشود يا حفره اي از حفرههاي جهنم ميشود. گفتند كه نصرالدين وصيت كرده بود كه من را در يك گور قديمي دفن بكنيد. گور قديمي مثلاً از گورهاي خراب شده از گورستان ها. گفتند كه آخر چه خاصيتي دارد؟ گفت كه آن فرشته ها بيايند ميگويم كه چند مرتبه به اينجا ميآئيد؟ غافل از اين بوده جواب دادن از ترس اينكه مبادا بخواهد جواب بدهد اين نگراني را توليد كردند كه فكر كردند كه در اين سوراخه ميآيد و در آن سوراخه نميآيد بعداً هم" من ربك "اين طور نيست كه بيايد بگويد" من ربك" شما به زبان عربي ربي مثلا فرض كنيم الله و يا آن يكي بگويد، اين گونه نيست، ميآيد در قيافه ات نگاه ميكند و ميگويد كه اگر تو پرودگارت خدا نباشد دلار باشد، ميآيد درشت روي پيشاني تو نوشته كه پرودگار من دلار است، چرا؟ كه نگاه ميكنند ميبينند كه تمام كارهايش را به خاطر اين انجام داده، پرودگار آدميكسي است كه به خاطر او كار بكند، ميگويند كه تو همه كارهايت را به خاطر اين كردي به خاطر ما كاري كه نكردي به اين سادگي نيست كه، قضيه به اين سادگي نيست، آن فرشته اي كه ميآيد اونجا ساده لوح كه نيست، يك آدم حسابي راميفرستند آنجا، ميداند كه ما چه كاري كرده ايم چه كاري نكردهايم، همين طور بگيم پروردگار من خداست، واون هم بگويد بله، خيلي خوب پس قبول ميكنم ؛آن فرشته كه ميآيد به الفاظ و عبارت كار ندارد كه، نگاه ميكنه به عمق وجود آدم، اين اسمها را برميدارند، اسم يكي حسن، يا اسم يكي غضنفره، اسم اون يكي نميدانم اقلمشه،هركي اسميداره، هركسي ،آن اسم ها را هم بر ميدارند پدر و مادر و اينها را هم بر ميدارند، نسبت ها را همه را برميدارند، پسر كي دختركي، اينها را همه را برميدارند، لا انسا بينكم اذا يومئذن بما فلك في السوء فيومئذن لا انسا بينكم، هيچ نسبتي هيچ كس با هيچ كس نداره، تمام كائنات نسبتشان مستقلاً "لقد جعتمون فرادا" منفرداً ميآيند پيش من، هر كسي، آن وقت در آن لحظه اسم ميگذارند روي آدم ،خدا نكنه بگن حيوون بلند شو، اسممون ما آدميزاد هستيم چه قيافه اي اونجا درست كردهايم ، چون بدريد پوستين يوسفان گرگ برخيزي از اين خواب گران اون وقت ميگويند آقا گرگ است ،خوك است، بنابر اين آن خبر بزرگ را كه آوردند اگر كه ما قرآن چه كتابي است قرآن كتابي است كه يك خبر بزرگ در آن است داني كه خبر بزرگ عالم چيست مرگ است و خدا و قصه محشر اين خب مهم است حتي اين خبر را نشنيدي بقيه خبرها اهميتي ندارد برايت، اول اين كه خدائي است اول اين كه خدائي است، اين عالم طراح دارد، حساب دارد ،كتاب دارد، اين را كه اول قبول كرديم دوم، اينكه اين خداي حكيم به بازيچه كه خلق نكرده شما را، اين همه حكمت و اين كوزهگر دهر چنين جام لطيف ميسازد و باز بر زمين ميزندش ؟ سؤالي بخوانيم، نميكند همچين كاري، هر كسي بالاخره كمترين حكمتي كتاب را نمينويسند براي اونكه بندازند دور كه، كتاب رامينويسند كه بخوانند، اين همه حكمت كه در وجود شما آفريده فكر داده انديشه داده چشم داده عقل و هوش داده؛ و جعلناكم صميعا بصيرا ، يك مقصودي لازم داره ،براي اينكه خاك بشيم كه نيا فريده كه ، پس معلوم ميشود كه قرار است كه ادامه بدهد هستي ما را؛ اين دوتا، اين دوتا كه نشون ميدهد عمل، سه تا خبر كه مهم است يكي اينكه خدائي است، دوم اينكه قيامتي است و حساب و كتابي است و اگر شما رفتاري بكنيد اين عالم جواب ميدهد به رفتار شما ، اگر آدم قيافه اش زشت باشد جلوي آينه كه بايستد زيبا نميشود كه، هماني كه هست همان را نشان ميدهد اين عالم بازتاب صداي شماست، اگر آدم بانگ حمار بكند صداي حمار ميشنود؛ سنايي ميگويدكه: بانگ خوشدار چون به كوه آيي كوه را بانگ خر چه فرمائي توي كوه كه آدم نبايد عرعركنه ، صدا را بايد بشنوي پس اين عالم مثل كوه است: اين جهان كوه است و فعل ما ندا سوي ما آيد نداها را صدا اين خيلي مهمه، اين يكي از مهمترين مسايلي است كه آدم بايد بفهمد، اگر فهميدي فقيه ميشوي ؛كسي آمد پيش پيغمبر اكرم گفت: يا رسول الله ومن يعمل مثقال ذرة خيراً يره، سؤال كرد ،حضرت فرمودند: بله ؛گفت: يا رسول الله ومنيعمل مثقال ذرة شراً يره، فرمودند: بله پا شد رفت؛ اصحاب گفتندكه اين عجب آدم بي توفيقي است ميخواستي بشيني اينجا از بركات وجود پيغمبر استفاده بكني ،حضرت فرمودند اين فقيه شد ديگر؛ به راستي اگر ما اين را بفهميم فقيه ميشويم دانا ميشويم به همه كارها كه اگر تو فهميدي كه يك ذره يك ذره مثقال وذره ايكه به اندازه يك خردلي، يك دانه كنجدي كار بد بكني ميبيني ،كار خوب بكني ميبيني و من ميخواهم ببينم كه چي ميخواهي بگوئي كي اگر حس بكند فقط اين را "ومن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره" ميبندد و صفا ميبرد، گفتند در اين تأمل بكنيد تعمق بكنيد، من فكر ميكنم كه مشكلات جامعه امروز ما را حل بكنه، كه ما اين را بفهميم قبول بكنيم ،كه حساب و كتابي هست و دليل است دليل علميآن را من بگويم، دليل علميآن اين طوري است اين است كه بديهي است كه علت، وقتي كه يك معلولي ميآفريند معلول از جنس خود علت است ديگر. وقتي از يك كوزه اي يه چيزي تراوش ميكند اگر در اون كوزه سركه باشد سركه تراوش ميكند ديگر اگر عسل باشد همان عسل اسست از كوزه همان برون تراود كه در اوست. علت نميشود كه خوب باشد و معلولش بد باشد. اگر شما يك دروغي گفتيد ميشود بعداً يك خوبي هائي به شما برسد؟ از دروغ چه چيزي به شما ميرسد؟ اصل بد با تو چون شود معطي تو نخواندي كه اصل لايخطي علما ميگويندكه اصل لايخطي. اصل خطا نميكند. تو كه اينو خوندي كه الاصل لايخطي. بنابراين دروغ كه بد است ديگه مسلماً. اگر از دروغ يك پولي به دستت آمد، آن پول خوب ميشود؟ حتماً خوب نميشود ديگه. چيز بد ميشود، غم ميشود، غصه ميشود، عذاب ميشود، چيز خوبي به دستت نميآيد، كه اين بديهي است. آدميكه راست ميگويد با آدميكه دروغ ميگويد هل يستوون ؟ اينها مساوي ميشن با همديگه؟ هل يستوي الاعمي والبصير؟ كور و بينا باهم مساويند؟ راست و دروغ با هم مساوي هستند؟ خير و شر با هم مساوي هستند؟ يك آدم بد عنق كج خلق با آدم خوش خلق با هاشون يك جور برخورد ميكند روزگار؟ نميكند اين بديهي است. اگر شما خلقتان خوش شد متناسب با همان با شما رفتار ميكنند.
بانک پژوهشی اس ام اس - مقالات - داستان
موضوع برنامه: اخلاق اسلامي( دين ودنيا)
تاریخ پخش: 07/07/1384
متن برنامه
سخنراني الهي قمشه اي تاريخ :7/7/84 از ساعت 23:21 الي 23:43 مدت :22 دقيقه موضوع: اخلاق اسلامي( دين ودنيا) بيـــا تا بــرآريـــم دستي ز دل كه نتوان بر آورد فردا ز گل به فصل خزان گر نبيني درخت كه بي برگ ماند ز سرماي سخت بر آرد تهي دست هاي نياز ز رحمت نگردد تهي دست باز همه طاعت آرند و مسكين نياز بيا تا به درگاه مسيكن نواز چو شاخ برهنه برآريم دست كه بي برگ از اين بيش نتوان نشست ما چقدر فقير باشيم تا كي خون جگر بخوريم، تا كي غم و غصه و غصه روزگار چهره ما را خط بياندازد و به سبب اين غصه ها با هم ترد باشيم ،كي بايد خوب باشيم بالاخره؟ كي بايد خوب باشيم؟ چه طور ميشود خوب شد؟ چه طور ميشودكه آدم دلش پر از شادي حقيقي بشود؟ پر از نور از نور معرفت بشود؟ پر از هنر و زيبائي بشود؟ چه كار بكنيم؟ كار عمليش چيست ؟ حالا برخي ميگويند كه مسائل كلي، خُب خوبه ،آدم تعليمات كلي فرا ميگيرد، ولي عملاً اولين قدم چيست؟ ما بايد چه كار بكنيم كه برويم به عالم خوبي؟ مگر همه شما عاشق خوبي نيستيد ؟ هستيد ديگه، يك آدم خوب كه ديديم همه ذوق ميكنند، پس خوبه است ديگه آدم خوب، چرا ما خوب نباشيم؟ چرا ما همان آدمينباشيم كه آرزو ميكنيم كه ديگران باشند؟ چرا آرزوهايمان را جلوي چشممان نگذاريم و بر اثر همان آرزوها بريم برسيم به آرزوهاي ديگر؟ اين همه انبياء عظام كه آمده اند اوليا آمدند اصفيا آمدند، شاعران آسماني آمدند، اينها همه دعوت كردند ما را كه شاد باشيم، خوش باشيم و راهش را هم نشان داده اند، چرا ما اينقدر بي خبر نبوديم چرا كنار گنج از گدائي بيايد بميريم ما ؟ براي اينكه همه چيز داريم هم راهنماي خوب داريم هم كتاب خوب داريم هم استادان خوب داريم، هم زمانداريم، وقت داريم، امكانات داريم، چرا همت نكنيم به يك جاي خوب برسيم؟ امشب من ميخواهم يك چند كلمه اي درباره اخلاق كه پايان همه تلاشهاي انبياء اخلاق است "اني بعثت لمكارم الاخلاق" من برا ي مكارم اخلاق آمدم، مبعوث شدم براي اينكه شما ها به مكارم اخلاق برسيد. پس ايستگاه نهايي همه تعليمات ديني اخلاق است. من نديدم در جهان جستجوي هيچ اهليت به از خلق نكو هيچي بهتر از خلق خوب نيست و هيچ نشاني براي ايمان بهتر از خلق خوب نيست مثلا ميخواهيم ببينم چه كسي با ايمان تر است، حديث داريم كه افضل مردم با ايمان آني است كه اخلاقش بهتر است .همين امشب اگر بعضي از دوستان حضور داشتند گفتيم كه ازحضرت مولا پرسيدند كه مرگ چيست؟ نگفتند كه مرگ مردن است اجل است آن كه حادثه مهمي نيست، مرگ بالاخره ما سالك الي الله هستيم بايد يك جائي هم تجربه كنيم يه جسيم به ما دادهاند اين را ميگيرند يك چيز ديگر به ما ميدهند. مشكلي نداردمن نميدانم چرا اين شيطان است مشكل ايجاد كرده در دل ما ترسو هراس، ترسو هراس مرگ را شيطان ايجاد كرده، مرگ به معناي نيستي از مخترعات شيطان است ،شيطان نه آنكه خيلي حسود است هيچ نميخواهد به شما خوش بگذرد و دلتان شاد باشد به همين جهت اولين خبري بدي كه برايتان ميآورد، ميگويدكه تو فكر نكن هر كاري هم بخواهي انجام بدهي انجام بده، ميميري بعداً ، بعداً هم چي ميشود، ديگر هيچي گفتش كه" من يوحي العظام وهي الرميم" كيست كه اين استخوانهاي پوسيده را زنده كنده، هيچ كس ،بنابر اين هر حس و آزي كه داري هركاري كه ميخواهي بكني بكن، وقتي كه اين خبر بد را ميدهد در واقع اين خبر سرچشمه همه بديها ميشه وقتي كه آدم دستش كوتاه ميود از ابديت فكر ميكند كه پس ما اينجا ملعبه دست روزگار هسيتم، سه چهار روزي آمده ايم فعلاً كه سه چها روز آمدهايم بعداً ميرويم ، با كسي هم حساب و كتابي نداريم، بعدش آن وقت اين خبر من تعجب ميكنم كه چه طور ممكناست آدم با اين خبر بتواند لذت ببرد از هيچي هرس و آز هم بزني بعدش كه بايد بميري، آدم ديگر چه لذتي ميتواند ببرد، شمس تبريز ميگويد: من عجبم ميآيد ازمردم كه بدون آن بشارت چگونه خوش هستند، مگر اينكه آدم روي جهالت و بيخبري خوش باشد آدميكه خبر بزرگ زندگيش اين است كه تو ميميري حالا يا فردا يا پس فردا يا ده سال ديگر يا سي سال ديگر يا پنجاه سال ديگر فرق نميكنه اگر صد سال ماني ور يكيروز ببايد رفت از اين كاخ دل افروز عدد كه مهم نيست ،چند ميليارد بار اين زمين دور خورشيد گشته بنابر اين چند ميليارد هم ميگذرد ديگر پنجاه كه زودتر ميگذرد صد سال ميگذرد، ما پنجاه سال پيش ده سالم بود، با مرحوم پدر اين طرف و اون طرف ميرفتيم شبهاي جمعه، چاي ميداديم به خلق الله و شبهاي جمعه ايشون جلسه داشتند، اداره ميكرديم، من مأمور چايي بودم اونجا، يك نگاه بكنيد پنجاه سال ميگذرد، حالا فرض كن پنجاه سال ديگر هم خدا به آدم عمر بدهد كه حالا ندهد، همش خون جگر و سختي و مشكلات است، چه فايده ميكند اگر اون خبر نخورده به گوش شما، اگر اون خبر بزرگ كه انبياء آورده اند، اين خبر را آودره اندكه دلت خوش بشود كه خون جگر نخوري هم حالت خوب بشود و هم دلت خوش بشود نباء بزرگ كه اين همه خبر ميآوردند چرا بهشان نميگويند نبي ، اين همه خبر گذاري است در دنيا اين همه خبر ميآوردند، اين آمد اين رفت اينجا چنين شد، آنجا چنان شد اينها هيچ خبر مهمينيست يك نفر به اينها نميگويد نبي، اما يك نفر آمده و ميگويد خدا هست قيامت است اين خبر مهم اين معلوم ميشود اين خبر مهم است، اگر اين خبر را تو تصديق نكني اگر اين خبر را تصديق نكني بقيه خبرها ديگر چه ارزشي دارند چه اهميت دارد بقيه خبرها همه بي فايده است، دل آدم باز نميشود كه، مثل اينكه زنداني اعداميدو روز بعد معلوم نيست دو روز بعد سه روز بعد يك چك يك ميليون دلاري بهش ميهند و بگويند اگر شما چيزي بكنيد داشته باشيد براي خودتان خوبه، چه كار بكنم اين را، واقعيت اين است ديگر، ما آن داستاني كه در كليله و دمنه خوانديم كه يك مردي از پيش شتر مست، شتر خشمگين فرار كرد، شتر وقتي عصباني ميشود خيلي خطرناك ميشود، راهي جز فرار نداريم، اين فرار كرد شتر باني به ضرورت خودش را آويزان كرد توي چاه دستش را كرد در چاه و از ريسمان محكميآويزان شد بعد همين طور كه آويزان بود آنجا دست و پا ميزد ديد جلويش يك سوراخي است و يك كندوي عسل يك مقدار زنبوها ميآيند و ميروند و اينها يك كميشيريني اين عسلها را خورد و يك چند تائي هم نيش و نوش بغل هم بعد چشمش كه عادت كرد به تاريكي پايين را نگاه كرد ديد يك اژدهايي دهانش را باز كرده و منتظر است كه اين بيفتد، نه مرگ مرگ اونجا منتظر ما است كه بيفتيم پايين، بعد حالا فكر كرد كه اين ريسمان محكم است و بعد حالا ما اينجا، بعد نگاه كرد يك موش سياه و سفيد دو تا موش يكي سياه و يكي سفيد شب و روز اينها هم دارند اين ريسمان را يواش يواش ميخورند، حالا بالاخره كي تمام بشود امروز فردا پس فردا تمام ميشود، اين حال زندگي را در يك تمثيلي مجسم كرده كه حال ما اين است و اگر حال ما اين است پس بايد خون جگر بخوريم اينجا كه ديگه نيش و نوش بعد چي ميشود، بعدش هم ميافتي قعر چي قعر چاه دهان اژدها، انبيا براي اينكه دلتان خوش بشود" ليذهب انكم الاحزن" آمده آمده كه تو حزن يعني غصه وغم ناراحتي و اينها نداشته، باشي دلت شاد بشود نبي خبر مهم آورده ايهالاناس خبر خبر خبر بزرگ هنوز، نخورده به گوش ما اون خبري كه بخوره به گوش آدم يك شادي توليد ميكند كه همه غصه هاي عالم از چشمش محو ميشود، گفتش كه : جمله غمهاي جهان هيج اثرمينكند در من از بس كه به ديدار عزيزت شادم اگر بگويم كه قرآن حالا به تعبيري، تعبيري كه ديشب گفتيم كه يك نامه است اون هم خبره در واقع تو اون نامه. كه شما اولاً كه من هستم، من هستم، من آفريدگار شما هستم، من رب العالمين هستم، ثانياً شما را هم دعوت كردم، خبر هم به شما دادم كه شما از پيش من آمدهايد و به پيش من هم خواهيد آمد بعداً، فكر مرگ را هم نكيند، مرگي در كار نيست به معني اينكه فكر بكنيد كه نيست ميشويد، همان موقعي كه ميگويد "والتفه الساق بالساق" يعني اين ساقها را ميچسبانند به همديگر، درازميكنند رو به قبله، همان موقع بعدش چي ميشود؟ نميگويد كه تو" الي القبر يومئذ المساء" ميگويد كه" الا ربك يومئذ المساء" امروز داري ميري پيش پروردگارت. فكرنكن كه داري ميري تو قبر. بيشتر مردم از قبر ميترسند. از اون تنگي قبر تنگي قبر همين الان در قبر هسيتمف وقتي كه مرگ آمد خلاص ميشويم از اين قبر ما الان در قبر مرده ايم. جامه هاي مرده اندر گور تنگ چون رهند از تنگ رهند از صد نهنگ در فضاي عشق حق رقصان شوند همچو قرص مـــــاه بي نقصـان شوند شبي من خواب ديدم، ديدم كه در قعر يك چاهي هستيم همه خانواده و مردم و افراد گوناگون. آن وقت هر كسي كه قرار است بميرد ميآيد زير چاه زير چاه يك جاي وسيعي را درست كرده بودند اما زيردهانه چاه هر كسي كه قرار بود بميرد ميآمد آن زير، بعد يواش يواش از اونجا ميرفت بالا، بعد وسطهاي چاه كه ميشد ميرفت بالا، يك چرخي ميخورد و ميرفت بالا، بعد اونجا تبديل ميشد، يه جوان نو رسته اي ميشد. من ديدم كه يك پير زني، ناگهان رفت وسط چاه و آن وسط يك چرخي خورد و رفت آن طرف يك دختر جواني يا يك مرد هر كس ميرفت جواني ميشود و ميآمد آن طرف. مرگ اين است اين خبر مهم را آوردهاند انبياء. اين است كه دل آدم شاد ميشود وگرنه اين كه اين خيالات كه ميترسانند كه بله در قبر ميآيند فشار قبر، فشار اعمال شماست. وقتي كه آدم دروغ گفت و ظلم كرد يك وقت چشمش را باز ميكند دم مرگ، يكي از سخناني كه از زرتشت نقل كردهاند كه سخني است كه واقعاً ميشود با طلا نوشت البته در فرهنگ اسلاميبه نحو اتم و اكمل آمده ولي من از او نقل ميكنم. ما مرد بايد كه گيرد اندر گوش ور نوشته است پند بر ديوار كه گفته است كه هيچ سعادتي بالاتر از اين نيست كه آدم آن لحظه كه دارد ميميرد و در رختخواب دراز كشيده نگاه كند به خودش و راضي باشد كه من كسي را آزار نكردم، كسي از دست من نرنجيده. نظاميميگويد من وقتي كه داستان يك ظالمي را نقل ميكندكه: چو بر من به سر آمد حيات در مينگريدم به همه كائنات نگاه كردم، در دل كس شفقتي از من نبود، نگاه كردم چون ميگويند كه وقتي انسان از اين عالم ميرود همه را ميبيند احاطه پيدا ميكند به كل كائنات، آن وقت نگاه كردم هيچ كس دلش با من خوب نيست، چه بدبختي بالاتر از اين است كه هيچ كس محبت من در دلش نيست. اينه كه اگر فشار قبر گفتند و اون ملك كه ميآيد اونجا كه نميآيد ملك تو اون سوراخ يك قبر كه. ميآيد در اون صندوق انسان. والقبر صندوق العمل. قبر صندوق اعمال ماست يا روضه من رياض الجنه ميشود يا حفره اي از حفرههاي جهنم ميشود. گفتند كه نصرالدين وصيت كرده بود كه من را در يك گور قديمي دفن بكنيد. گور قديمي مثلاً از گورهاي خراب شده از گورستان ها. گفتند كه آخر چه خاصيتي دارد؟ گفت كه آن فرشته ها بيايند ميگويم كه چند مرتبه به اينجا ميآئيد؟ غافل از اين بوده جواب دادن از ترس اينكه مبادا بخواهد جواب بدهد اين نگراني را توليد كردند كه فكر كردند كه در اين سوراخه ميآيد و در آن سوراخه نميآيد بعداً هم" من ربك "اين طور نيست كه بيايد بگويد" من ربك" شما به زبان عربي ربي مثلا فرض كنيم الله و يا آن يكي بگويد، اين گونه نيست، ميآيد در قيافه ات نگاه ميكند و ميگويد كه اگر تو پرودگارت خدا نباشد دلار باشد، ميآيد درشت روي پيشاني تو نوشته كه پرودگار من دلار است، چرا؟ كه نگاه ميكنند ميبينند كه تمام كارهايش را به خاطر اين انجام داده، پرودگار آدميكسي است كه به خاطر او كار بكند، ميگويند كه تو همه كارهايت را به خاطر اين كردي به خاطر ما كاري كه نكردي به اين سادگي نيست كه، قضيه به اين سادگي نيست، آن فرشته اي كه ميآيد اونجا ساده لوح كه نيست، يك آدم حسابي راميفرستند آنجا، ميداند كه ما چه كاري كرده ايم چه كاري نكردهايم، همين طور بگيم پروردگار من خداست، واون هم بگويد بله، خيلي خوب پس قبول ميكنم ؛آن فرشته كه ميآيد به الفاظ و عبارت كار ندارد كه، نگاه ميكنه به عمق وجود آدم، اين اسمها را برميدارند، اسم يكي حسن، يا اسم يكي غضنفره، اسم اون يكي نميدانم اقلمشه،هركي اسميداره، هركسي ،آن اسم ها را هم بر ميدارند پدر و مادر و اينها را هم بر ميدارند، نسبت ها را همه را برميدارند، پسر كي دختركي، اينها را همه را برميدارند، لا انسا بينكم اذا يومئذن بما فلك في السوء فيومئذن لا انسا بينكم، هيچ نسبتي هيچ كس با هيچ كس نداره، تمام كائنات نسبتشان مستقلاً "لقد جعتمون فرادا" منفرداً ميآيند پيش من، هر كسي، آن وقت در آن لحظه اسم ميگذارند روي آدم ،خدا نكنه بگن حيوون بلند شو، اسممون ما آدميزاد هستيم چه قيافه اي اونجا درست كردهايم ، چون بدريد پوستين يوسفان گرگ برخيزي از اين خواب گران اون وقت ميگويند آقا گرگ است ،خوك است، بنابر اين آن خبر بزرگ را كه آوردند اگر كه ما قرآن چه كتابي است قرآن كتابي است كه يك خبر بزرگ در آن است داني كه خبر بزرگ عالم چيست مرگ است و خدا و قصه محشر اين خب مهم است حتي اين خبر را نشنيدي بقيه خبرها اهميتي ندارد برايت، اول اين كه خدائي است اول اين كه خدائي است، اين عالم طراح دارد، حساب دارد ،كتاب دارد، اين را كه اول قبول كرديم دوم، اينكه اين خداي حكيم به بازيچه كه خلق نكرده شما را، اين همه حكمت و اين كوزهگر دهر چنين جام لطيف ميسازد و باز بر زمين ميزندش ؟ سؤالي بخوانيم، نميكند همچين كاري، هر كسي بالاخره كمترين حكمتي كتاب را نمينويسند براي اونكه بندازند دور كه، كتاب رامينويسند كه بخوانند، اين همه حكمت كه در وجود شما آفريده فكر داده انديشه داده چشم داده عقل و هوش داده؛ و جعلناكم صميعا بصيرا ، يك مقصودي لازم داره ،براي اينكه خاك بشيم كه نيا فريده كه ، پس معلوم ميشود كه قرار است كه ادامه بدهد هستي ما را؛ اين دوتا، اين دوتا كه نشون ميدهد عمل، سه تا خبر كه مهم است يكي اينكه خدائي است، دوم اينكه قيامتي است و حساب و كتابي است و اگر شما رفتاري بكنيد اين عالم جواب ميدهد به رفتار شما ، اگر آدم قيافه اش زشت باشد جلوي آينه كه بايستد زيبا نميشود كه، هماني كه هست همان را نشان ميدهد اين عالم بازتاب صداي شماست، اگر آدم بانگ حمار بكند صداي حمار ميشنود؛ سنايي ميگويدكه: بانگ خوشدار چون به كوه آيي كوه را بانگ خر چه فرمائي توي كوه كه آدم نبايد عرعركنه ، صدا را بايد بشنوي پس اين عالم مثل كوه است: اين جهان كوه است و فعل ما ندا سوي ما آيد نداها را صدا اين خيلي مهمه، اين يكي از مهمترين مسايلي است كه آدم بايد بفهمد، اگر فهميدي فقيه ميشوي ؛كسي آمد پيش پيغمبر اكرم گفت: يا رسول الله ومن يعمل مثقال ذرة خيراً يره، سؤال كرد ،حضرت فرمودند: بله ؛گفت: يا رسول الله ومنيعمل مثقال ذرة شراً يره، فرمودند: بله پا شد رفت؛ اصحاب گفتندكه اين عجب آدم بي توفيقي است ميخواستي بشيني اينجا از بركات وجود پيغمبر استفاده بكني ،حضرت فرمودند اين فقيه شد ديگر؛ به راستي اگر ما اين را بفهميم فقيه ميشويم دانا ميشويم به همه كارها كه اگر تو فهميدي كه يك ذره يك ذره مثقال وذره ايكه به اندازه يك خردلي، يك دانه كنجدي كار بد بكني ميبيني ،كار خوب بكني ميبيني و من ميخواهم ببينم كه چي ميخواهي بگوئي كي اگر حس بكند فقط اين را "ومن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره" ميبندد و صفا ميبرد، گفتند در اين تأمل بكنيد تعمق بكنيد، من فكر ميكنم كه مشكلات جامعه امروز ما را حل بكنه، كه ما اين را بفهميم قبول بكنيم ،كه حساب و كتابي هست و دليل است دليل علميآن را من بگويم، دليل علميآن اين طوري است اين است كه بديهي است كه علت، وقتي كه يك معلولي ميآفريند معلول از جنس خود علت است ديگر. وقتي از يك كوزه اي يه چيزي تراوش ميكند اگر در اون كوزه سركه باشد سركه تراوش ميكند ديگر اگر عسل باشد همان عسل اسست از كوزه همان برون تراود كه در اوست. علت نميشود كه خوب باشد و معلولش بد باشد. اگر شما يك دروغي گفتيد ميشود بعداً يك خوبي هائي به شما برسد؟ از دروغ چه چيزي به شما ميرسد؟ اصل بد با تو چون شود معطي تو نخواندي كه اصل لايخطي علما ميگويندكه اصل لايخطي. اصل خطا نميكند. تو كه اينو خوندي كه الاصل لايخطي. بنابراين دروغ كه بد است ديگه مسلماً. اگر از دروغ يك پولي به دستت آمد، آن پول خوب ميشود؟ حتماً خوب نميشود ديگه. چيز بد ميشود، غم ميشود، غصه ميشود، عذاب ميشود، چيز خوبي به دستت نميآيد، كه اين بديهي است. آدميكه راست ميگويد با آدميكه دروغ ميگويد هل يستوون ؟ اينها مساوي ميشن با همديگه؟ هل يستوي الاعمي والبصير؟ كور و بينا باهم مساويند؟ راست و دروغ با هم مساوي هستند؟ خير و شر با هم مساوي هستند؟ يك آدم بد عنق كج خلق با آدم خوش خلق با هاشون يك جور برخورد ميكند روزگار؟ نميكند اين بديهي است. اگر شما خلقتان خوش شد متناسب با همان با شما رفتار ميكنند.
بانک پژوهشی اس ام اس - مقالات - داستان
موضوع برنامه: سخنراني دكتر الهي قمشه اي
تاریخ پخش: 19/08/1384
متن برنامه
سخنراني دكتر الهي قمشه اي تاريخ : 19/8/84 از ساعت : 23 :16 الي به مدت : به نام خدا دكتر حسين الهي قمشه اي : اول سلام ناقابل خودم را خدمت عزيزان تقديم كنم بعد سلام سعدي را هديه آوردم كه گفته است : من بعد از اين اگر به دياري سفر كنم هيچ ارمغاني نبرم جز سلام دوست سلام الله ما كرب اليالي و جابره المثاني و المصابي سعدي سلام دوست و معشوق را براي شما هديه آورده و من حالا كه اين سلام را براي ما هديه آورده ، از طرف همه ميخواهم به سعدي جواب بدهم كه زهي سعادت من كه تو آمدي به سلام و خوش آمدي و عليك السلام و الاكرام . معروف است كه گفتند وقتي كسي سلام ميكند به شما يك خرده جواب بدهيد ، تحيت فيها سلام ، سلام هم جزء تحيات بهشتيهاست . يكي از نغمههايي كه در بهشت شنيده ميشود همين سلام است ، منتها نه اين سين و لام و الف و ميمي كه ما ميگوييم اينجا ، چون عرصه زبان است آنجا عالمي است كه واقعا سلام به معناي امنيت خاطر و آرامش و لذت و معنويت، و بهشت در حقيقت معاني ديگر سلام همه در آنجا معروف است حالا گفتند اگر كسي به شما سلام كرد بگوييد سلام عليك ،اگر گفت سلام عليك بگوييد سلام عليكم و رحمه الله ، اگر گفت سلام عليكم و رحمه الله بگوييد سلام عليكم و رحمه الله و بركاته . ولي معروف است كه يك كسي اينها را بهش گفته بودند برخورد كرد به يكي كسي آن شخص بلافاصله همه را گفت سلام عليكم و رحمه الله و بركاته اين نميدانسته كه چه كار بكند و از حولش گفته سبحان ربي العظيم و بحمده ، فكر كرده كه بعدش چه بايد بگويد . چقدر خوب است كه ما هر چه كه دريافت كرديم يك خرده بيشتر پس بدهيم نه فقط سلام باشد كه لفظ است هر چه كه به شما دادند سعي كنيد كه يك مقداري بيشتر و لا تنسي الفضل آن اضافي را فراموش نكنيد . قديم فروشندگان ميگفتند كيلويي اينقدر است ولي يك خرده چرب تر اين را بهش ميگويند فضل ، يك اضافه اي ميدادند ، يك هديه . اينجا هم رسم است بعضي مغازه ها كه خريد ميكنيد يك چيزي اضافه به شما ميدهند اين خيلي لذت بخش است و بين مردم الفت ايجاد ميكند . اگر يك كسي گفت 1000 تومان به من قرض بدهيد 1500 تومان بهش قرض بدهيد ، هر چه خواستند فضل را فراموش نكنيد ولي اگر كسي حقش 1000 تومان بود بگوييد درست است حقت 1000 تومان است ، ولي من 1100 تومان بهت ميدهم و در قرآن سفارش شده و لا تنسي الفضل بينكم يادتان نرود كه يخرده هم آدم بايد يك چيزي را بيشتر عرضه كند . به عنوان محبت ، چون حق يك مقدار خشك است وقتي كه بيشتر ميشود آدم احساس مي كند كه در تنگنا نبوده و زور اين را نكرده كه اين را بيا بردار و برو اين يك لطفي در آن است كه بوي عشق ميدهد . بسم الله الرحمن الرحيم ما امشب مثل سلاممان كه انشاءالله سلام فيه حتي مطلع الفجر باشد .اين شبها شبهايي است كه فرشته در آن نازل ميشود . البته من مكرر گفتم كه شما دنبال يك شبهاي خاصي نباشيد و هر شب را غنيمت بشماريد و آن شب قدري كه گويند اهل خلقت امشب است ، و مثل سعدي بگوييد : هر شب شب قدر است اگر قدر بدانيم . منتظر شب به خصوصي نباشيد ولي خوب مناسبت هم دارد كه ما شب هاي به خصوصي را احيا مي كنيم . احيا كردن ، بقيه شب ها ميميرند و آدم شب را مي خوابد و كوتاه ميكند . حديث است از پيغمبر اكرم كه اليل طبيب و لا تقصره بمنامك ، شب خيلي دراز است كوتاهش نكن با خوابيدن چون آدم وقتي كه ميخوابد كوتاه ميشود . شبها ر ابايد احيا كرد، احيا كردن به اين است كه آدم يك حيات معنوي پيدا كند يك فرهنگ و عشق و شور و يك معرفتي پيدا كند و احيا بكند اين را . بنابراين بسم الله هم يكي از نشانه هاي رحمت و فضل الهي است رحمت غير از عدالت است و بالاتر از عدالت است . شكسپير آن قطعه معروفش را شنيديد كه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آن يهودي ميگه كه واجب است بر من كه حتما رحم كنم ميگويند نه رحم اجباري نيست . لطفش در اين است كه اجباري نباشد . خودم رحمت ميكنم ، مهرباني مي كنم ،اينها خوب است كه خودش رخ بدهد كسي نميتواند بگويد تو حتما بايد مهربان باشي با اين مهرباني جنسش جنس اجبار و اكراه نيست . ولي عدالت چرا ميگويند تو بايد عدالت كني بنابراين گفت كه ؟؟؟؟؟؟؟ يعني رحم و محبت و شفقت چيزي نيست كه اجباري باشد بلكه مثل باراني است كه دراپس لابت اجنتل گريشن درين مثل يك باران پر بركتي است كه ؟؟؟؟؟؟؟؟ ميآيد بر آن زمين پايين تر ميبارد و ؟؟؟؟؟؟؟لطفش در اين است كه سعادت ميبخشد آن را كه ميدهد و آن كه ميگيرد . يعني فكر نكنيد فقط كسي كه به آن محبت ميشود سعادت را دريافت ميكند . آن كسي كه محبت را ميكند بيشتر بنابر اين ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هر چه آدم قدرتش بيشتر باشد مهرباني بيشتر جلوه ميكند . ميگويند با اين قدرت نگاه كن ببين چه مهرباني دارد؟؟؟؟؟؟؟؟؟ يعني آن كه از همه قوي تر است آنجا رحم آنجا بيشتر گل ميكند .؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و بر آن پادشاهي كه تاج بر سرش است رحم زيبنده تر از تاجشه ، اگر تاجش را بردارد رحم بگذاره اونجا خيلي بهتر است ، زيبنده از تاج اوست . امشب ميخواهيم كه از اطوار عشق صحبت كنيم و جلوههاي گوناگون عشق الهي ، عشق آسماني ، عشق زميني ، عشق به فرزند ، عشق به همسر ، عشق به زيبايي و موسيقي و دانايي همه اينها را اطوار گوناگونش را مي خواهيم بگوييم . شايد اطوار دارد . اطوار باعث ميشود كه آدم ملول نشود ديديد اين نوازنده ها وقتي مينوازند ميروند بالا و پايين ديگر ملا نصر الدين كه دستش را گذاشته بود در يك نقطه اي و ميزد و اطواري نبود ، گفتند كه آقا اينجا بايد بالا و پايين برود دستت گفت آنهايي كه بالا و پايين ميروند پيدا نكردند ، من پيدا كردم . فكر ميكرد دنبال يك چيزي دارند ميگردند اين طوري كه ميروند بالا و پايين گفت من پيدا كردم ، هيچ وقت يك نتي را پيدا نكنيد كه مرتب بزنيد ، همان نت را چون هم سر خودتان را ميخوريد ، هم سر ما خورد و حلق خود بدريد ، هم ديگران ملول ميشود . به خاطر اينكه خداوند خودش هزاران هزار جلوه دارد و اصلا تكرار هم نميكند . صد هزار جور آدم خلق ميكند ، دفعه ديگر يكي ديگر است . دو تا چشم و ابرو و بيني و دهان دو تا هم گوش گذاشته آنجا ، آنتن گذاشته . اين چند جور داره اطواري ميچيند . شما ميان صد ميليون آدم ميگوييد زري خانم ،پيدا كردم . فقط همين يك دونه است ،هيچ كس ديگر مثل آن نيست در قرن هاي گذشته نبوده و در آينده هم نخواهد بود نه هيچ چيزش آن نيست ، تو قرنهاي گذشتش هم نبوده ،خداوند اصلا دون شانش است كه يك چيزي را تكرار كند معني اش اين است كه ما كارخانه مان تمام شد يك طرح را زديم و اين را همين تكرار ميكنم و كل يوم هو في شان، هر روز يك شان تازه اي دارد به همين جهت همه چيز بايد اطواري باشد ، نمازتان بايد اطواري باشد . يعني فردا مثل ديروز نباشد و پس فردا مثل ديروز نباشد ، اطوار تازه اي بايد از اين كلمات آسماني و قدسي آدم بايد كه معاني تازهاي در بياورد و بيانديشد و ارتباط اين كلمات را با زندگياش ببيند كه اياك نعبد چقدر وارد زندگي من شده ، غير المغضوب عليهم چقدر وارد زندگي من شده ، چند نفرند كه الان از دست من عصباني اند . اهدنا الصراط المستقيم آيا من دارم صراط مستقيم را ميروم يا نه ، اگر هر روز آدم اين سوال ها را بكند هي معراج مي كند . معراج آدم تكرار نميكنه كه ، هر وروزيك پله ميره بالاتر نمازتان تكرار نيست . اينها كه ميگويند چرا تكرار كنيم ، تكرار نيست . شما تكرارش ميكنيد اگر عادت شد ، مي شود تكرار . ولي اگر شما هر روز يك اطوار تازه اي بريزيد مسلماني هم يك اطواري دارد ، شما هر روز مسلمان بشويد هر روز آدم بايستي كه تكليف خودش را با مسلماني معلوم كند اين يك جور مسلماني در معني وسيع است كه همه انبيا و اوليه و زمين و ماه و آسمان غنك و بقر، همه مسلمان هستند يعني همه تسليم آن قانون و قاموس الهي هستند كه بر عالم گذاشته . درخت بادام و گردو هيچ قصوري نميكند ، معصوم است و دقيقا دستوري كه به او دادند اجرا ميكند شما نميبيند وسط يك گردو خرده شيشه تا حالا ديديد كه رفته باشد . آنجا درست تصفيه ميكند آن گردو را بايد به شما بدهد ، مواد سمي اضافه نميكند،؛ زهر توليد نميكند هماني كه بايد به شما بدهد ميدهد و همين طور همه كائنات مسلمان هستند و دنيا دنياي اسلام است و كشمكش هر چه در او زندگي است پيش خداوندي او بندگي است يعني تمام كائنات و هر چه كشش ميكنند ، دارند پيش پروردگارشان دارند خودشان را تسليم پروردگار ميكنند ، كه اين كه اعراب ديديد كه از دور به هم ميرسند ميگويند اهلا و سهلا مرحبا لك ، يعني چي اهلا ؟ يعني تو اهل ما هستيم اهلي اينجا ، غريبه نيستي خانه دختر خاله ات است پسرخاله ات است هر كار خواستي بكني . هيچي بهتر از اين نيست كه به آدم بگويند اهلا سلام عليكم پسر دايي ، سهلا يعني اينجا زمين هموار است و تپه و سنگ ندارد كه تو پايت به سنگ بخورد ،آدم بايد سهل بشود به قول نظامي گفت كه : سهل شوي بر قدم انبيا يعني انبيا ميخواهند راه بروند بر اين مشيت الهي ميخواهد از تو عبور كند ، بگذار يك زمين همواري باشد و مقاومت نكن در مقابلش و اگر حق را ميخواهي بگويي بگو هي فكر نكن كه حالا اين چقدر ميدهد ، اينجا چقدر در آمد دارد ، حق را بايد بيان كني . و بايد اين عبور كند سهل يعني زمين هموار و عبد هم كه ميگويند ما عابد هستيم و عبادت ميكنيم ، عبادت هم يعني هموار كردن راه براي عبور مشيت الهي كه حالا كه قرار است فرمان او بيايد اينجا من در مقابلش مثل تيشه به قول مولانا ميگويد وقتي كه تيشه ميزند ، اين اگر گره داشته باشد مقاومت ميكند و باز دوباره و سه باره بايد بزنند و ميزنند تا بالاخره تسليم ميشود ، بنگر آن تيشه كه به دست كيست ، الان آن تيشه مشيتش غالب است اگر اين كار را نكردي جاي ديگر با تو ميكنند ، بنگرآن تيشه كه به دست كيست خوش تسليم شو چون گره مستيز با تيشه كه نحن الغالبون فرعون داشت ستيزه ميكرد با حضرت موسي ، اگر آن يه وقتي كه حضرت موسي ميآمد ميگفت چشم حالا كه توميگي، ستيزه كرد و بنابراين گفت نحن الغالبون ما غالب ميشويم كه نشد ،كه لاغلبن المرسلين خدا هم گفت من و رسولانم غالب ميشويم شما غالب نميشويم و الله غالبا علي لامره يكي از تم هاي اصلي سوره يوسف كه خيلي عجيب است كه اين سوره معمولا داستان يك تم دارد يعني يك موضوع اصلي دارد ، كه مثلا ميگويند اتللو راجع به چيست ؟ حسادت. رمئو و ژوليت راجع به چيست ؟ راجع به عشق است . حالا نمايش نامه فلان كتاب راجع به چيست ؟ مثلا فرض كنيد راجع به غرور و تعصب است . اثر خانم جين آستين كه فيلمش را هم مجددا آوردند ، توصيه ميكنند كه حتما ببينيد و ورژن جديدش را هم ببينيد . موضوعش يك چيز است . ولي عجيب است كه سوره يوسف اگر بگويند كه اين و الله غالب علي امره آدم نگاه ميكند بله از اول داستان ميخواهد اين را نشان بدهد كه خداوند غلبه ميكند به تمام نقشه ها كه گفتند ان اخونا اين برادر ما و يوسف و اخيه احب علي ابينا منا ، اينها محبوب ترند ما يك نقشه اي بكشيم ، نقشه ، كسي ميآيد در مقابل خدا نقشه بچيند ؟ بايد تسليم بشوي ولي تسليم نشدند و آخر سر هم همان كه خدا عزيز مصر به رغم برادران غيور زقعر چاه برآمد به اوج جاه رسيد پس اين موضوع داستان يوسف لاغلبن همين است كه والله غالب علي امره اما اگر بگويند موضوعش عشق است ؟ بله عشق است . محور اصلي اين داستان تاثير زيبايي است ، ميبينيم بله ، در نقطه اوج سوره يوسف گفته اند كه لولا برهان ربه اگر بگويند اخلاق و عفت و پاكدامني است ، بله پاكدامني است .خيلي داستان عجيبي است كه اين همه تم هاي مختلف هر كدامش ميتواند موضوع اصلي قرار بگيرد .مثلا راجع به خواب مثل اينكه اين داستان خواب است ، چهار تا خواب را بيان كرده در 10 صفحه چهار خواب با تعبيرش و شيوه تعبيرش بيان شده داستان فراق است شنيدهام سخني خوش كه پير كنعان گفت فراق يار نه آن ميكند كه بتوان گفت مي بينيم كه همه اينها درست است . بنابراين ما اگر معني اسلام را بفهميم كه يعني تسليم شو . اگر كه مواجه شدي با حق و باطل ، بگو كه من تسليم حق ميشوم اين را ميگويند مسلماني ، به معني وسيعش اين است كه گوته گفته كه اگر مسلماني اينه است من مسلمانم . هر كس حتي مسلماني يك عملي نيست ، يك حالت قلبي است در درون ما ، يك كاري نيست كه اسمش مسلماني است، و يك حالي است كه اسمش مسلماني است . آن حال چيست ؟ آن است كه من در هر احوالي در كل حال آماده هستم كه اگر گفتند كه آقاي قمشه اي اين حرفت غلط است و من ميبينم كه است ميگويم چشم باشد . آقا اين چك را شما امضا كردي بله ، اين بدهي را شما داري ؟ بله . من آماده هستم بحث ميكنيم . سعدي ميگويد كه يك شبي ما در يك قافله اي ميرفتيم بحث در گرفت و ميگويم انصاف و ما اينقدر جدال و وثاق كرديم قيل و قال و مطلب اين طوري كه شما ميگوييد نيست ، اين طور است كه من ميگويم . بعد ميگويد كه شنيدم كه دو خانم كه هم كجاوه بودند ، يكي اين طرف نشسته بود يكي آن طرف ، يك چيز هاي كوچكي ميگذاشتند اين طرف و آن طرف شتر يك چيزهايي بود كه مثل هودج نبود ، ولي مينشستند آنجا هم كجاوه ، كه ميتوانستند ضمنا با هم صحبت هم بكنند . يكي به آن يكي گفت كه اين پياده عاج، پياده عاج درست ميكردند براي شطرنج . ميگويد كه اين پياده عاج وقتي كه اين صحنه شطرنج را طي ميكند به مقام وزارت ميرسد و برتر مي شود از آنكه قبلا بود . بيرق رود فرزين شود باشد ز بازي هاي خوش بيرق رود فرزين شود در سايه فرخ رخي بيرق برفت و شاه شد بيرق يعني پياده ،ميگويد اين پياده عاج وقتي ميرسد به آخر اين و اين بيابان را در مينوردد اين بيابان را بهتر ميشه ، وزير ميشود ، ولي اين پياده حاج اينها تمام بيابان را در نورديدند ، بهتر نشدند بدتر شدند . بنابراين اگر آدم جدال نكند و آمادگي داشته باشد در هر زماني، بعضي ها هستند اصلا از پيش جواب ها را آماده دارند ، مثل اينكه احتمال نميدهد كس ديگري حرف درستي بزند . ميگويد بگو تا جوابت را بدهم . تو هر چه كه بگويي فرقي نميكند بگو تا جوابت را بدهم . من خودم در يك مجلسي بودم كه منكر ماترياليست بودند گفت بگو تا جوابت را بدهم ، بنابراين اين طوري آدم نبايد باشد اين مسلمان نيست ، اين آدمي است كه هواهاي نفساني خودش را دنبال ميكند . ما دو تا دين بيشتر نداريم يكي دين اسلام و يكي هم هواهاي نفساني . يتخذ الهه هوا دو تا دين داريم ، يكي دين است يكي كفر است . كفر يعني چه يعني تسليم شدن به هواهاي نفساني من قبول دارم كه اين طوري است ، ولي اين يك ميليون دلار براي ما سود دارد ، ولي من يك دكاني دارم كه اينجا تعطيل ميشود . اين ولي ها يعني مسلمان نيست ديگر فرق نميكند سني باشد ، شيعه باشد .وقتي آدم تسليم حق نشد كافر است ديگر ، فرقي نميكند ميخواهد سني باشد يا شيعه ، مسيحي يا كاتوليك باشد و هر چه كه باشد و اين آدمي كه حق را زير پا گذاشت شمر ميشود ، شمر هم حق را زير پا گذاشت سر را بريد ، ما هم اگر حق را زير پا گذاشتيم و سرش را بريدم ، اين جنس جنس خوبي نيست بگو اين عيب ها را دارد . اين خانه را كه آمدند ازت بخرند هزار تا تئاتر بازي نكن كه اين خانه يا اين ماشين ميگفت كه اين بولدزر براي يك خانم دكتري بوده ميرفته در مطب و برميگشته . اين را اين طوري نگو ، بلكه راست بگو و چقدر لذت دارد كه آدم راست بگويد و مسلماني يعني اين . حالا اطوار عشق كه ميخواهيم صحبت كنيم اين اطوار مسلماني هم اين است كه هر روز صبح اول تكليف خودتان را با مسلماني مشخص كنيد كه تو مسلكمان هستي يا نيستي ؟ اگر مسلمان هستي بايد تسليم خدا بشوي تسليم خوبي بشوي ، قوموا مع الصادقين با راستگويان باشي ،با دروغگويان نباشي، با متكبران نباشي با متواضعان باشي ، اينها را قبول داري يا نداري ؟ هر روز صبح مسلمان شو مسلمان شو مسلمان . در يك مجلسي بوديم گفتند يك خارجي ميخواهد مسلمان بشود و گفتند چه بايد بكنيم ؟ گفتند بايد بگويي اشهد ان لا اله الا الله اذكار را گفت و مسلمان شد و دست زدند و بعد من رفتم پشت ميكروفون گفتم حالا كه اين آقا مسلمان شده چه خوب است همه ما هم اشهدمان را بگوييم مسلمان شويم ، چون ما ها هم يك مسلمان ارثي هستيم ، يعني از پدر مادرمان به ارث برديم مسلماني را . آدم بايد بيايد براي هميشه اعلام بكنه كه من قبول دارم و تمام ذرات وجود من گواهي ميدهد كه يك خدا در عالم است ، يك قدرت موثر در عالم است و يك نفر است كه روزي ميدهد . بنابراين من نبايد تدبيري كنم كه چه خاكي به سرم كنم كه يك نفر است كه روزي ميدهد پس تو فكر ميكني كه ده نفراند كه روزي ميدهد يا دلار كاره اي است يا بازار بورس كاره اي است . اغلب ميروند در بازار بورس يكي افسرده و ملول است چي شده بورس آمده پايين ،آن يكي چه شده بورس رفته بالا ،آدم چرا بايد در اضطراب باشد مومن مضطرب نيست و هيچ اضطرابي ندارد سلام يعني مومن سلام مومن مهيمن سلام بغل مومن است ، مومن نگراني ندارد ، هر چه رفت بالا و آمد پايين ضرر هم جزء معامله است . نبايد آدم فكركند كه دائما به هر دري بزند و دروغي بگويد كه ضرر نكند بايد قبول كند كه اينجا اشتباه كرديم و ضرر كرديم ، دفعه بعد بهتر كار ميكنيم . اما اطوار عشق كه تمام ادبيات جهان را گرفته . يعني اگر بپرسند كه ادبيات جهان يعني چه ؟ يعني اطوار عشق . هزار طور دارد و جالب است كه هر كدامشان هم از عشق دارند صحبت ميكنند و تكراري هم نيست . شما ببينيد موسيقي بالاخره چند تا نت است دو ر مي فا سو لا سي . چقدر اطوار از اين در ميآيد خدا ميداند. موزارت ميآيد ، بتهون ميآيد ، آن يكي علي اكبر خان هندي ميآيد ، علي اكبر خان شهنازي ميآيد ، هزار نفر ميآيند ، با همين چهار تا دانه نت كه بالا ميرود و پايين ميآيد ، يا با همين چند تا حرف الف ب جيم دال ببينيد سعدي چه كار ميكند ؟ ميگذارد كنار هم و چقدر اطوار گوناگون ريخته همين شكسپير كه پريشب درباره اش صحبت ميكرديم ، آدم تعجب ميكند كه اين همه حرف خوب را چطور ريخته در كلمات .يا از همه اطوارهاي عجيب و عجيب ترين اطوارها كه در حد اعجاز است قرآن . اين كه ميگويند الف لام ميم و بعضي ها ميگويند الف و لام و ميم است بفرما اينها را طوري تعريف كن الف و لام و ميم و عين و سين و قاف كه حروف است بعضي ها اين طور تفسيركردند ، شما بفرماييد اين حروف و اين هم اسب و اين هم ميدان ببينم چه درستي ميكني ؟ اگر توانستي بگويي كه والعصر ان الانسان لفي خسر يك دانه سوره دو سطري يك مرتبه تكليف تمام بيزينس منهاي دنيا را مشخص ميكند كه والعصر قسم هم ميخورد و با چه قدرتي دارد صحبت ميكند ، قسم ميخورد به عصر و زمان كه چيز مهمي است ، مهمترين ثروت ما زمانه ، چون همه چيزي است كه ما داريم و به ما بگويند بيا اين ميليون دلار و اين هم قصر و بارگاه در هاوايي و اين هم سند و قباله و منهاي زمان يعني عزرائيل ايستاده اينجا ، آقا بفرما ، اين چه فايده دارد و ثروت ما ما خيلي ثروت منديم . من هميشه گفتم جوانها حق ندارند غصهدار باشه ،چرا چونكه زمان جلوشه ، هر جواني ميلياردر است بياييد شما آزمايش كنيد ، هر آدم مسني كه الان 80 سالش است حاضره تمام ثروتش را بدهد به شما ، آن 20 سالگي را بگيرد ،20 سالگي را ميلياردها ميخرند ، نميدهيد . بنا براين معلوم ميشه كه ثروته ، هر يك روزي كه آدم دارد ثروت است ، شما ثروتتون را بر باد دارين ميدين ، آدم بايد دائما مراقب باشد كه اين يك دقيقه دو دقيقه شد من هيچ چيز كسب نكردم .چه كار داري ميكني ؟ چه كردي ؟ اين خورد و خوراك براي اين چيز به قول سعدي ميگويد همي ميرد عيسي از لاغري تو عيسي را بهش نان نميدهي بخوري يعني معنويت و تقوي و عشق و اينها را بهش هيچ غذا نميدهي بخورد . آن وقت تو در بند آني كه خر پروري .در حالي كه خر عيسي گرش به مكه برند چو بيايد هنوز خر باشد به خاطر اينكه به جايي نميرسد عيسي است كه ميخواهد به آسمان برود و روح ما حضرت عيسي است ، روح الله است نفخه من روحي روح ما هم روح الله است همه ما روح اللهيم . روح الله در تو نشاني است . بخشي از روح الله متجلي در شما بنابراين ما بايستي كه اين عمرمان را عادلانه تقسيم كنيم ، يك بخش جزئي است بگيم آقا يه معدهاي هم هست كه : اين شكم بي هنر پيچ پيچ صبر ندارد كه بسازد به هيچ بالاخره يك چيزي بايد به آن بدهند ، اين را به اندازه اي كه سلامت باشد و زياد پرخوري هم نكند ، الان ماه رمضان هم است ، بگويم كه در ادبيات و فرهنگ مغرب ، گناهان هفتگانه مهلك ، سون دكلي سينز ميگن كه ميكشه آدم را، يكياش اين كه اشتغال به خورد و خواب خيلي ها را كشته يكي تنبلي و كاهلي يكي از گناهان كبيره است . كه آدم تنبل وقتش را به باطل بگذارند بايد بنويسد كه من حسين محي الدين قمشه اي در روز دوشنبه بايد يك چنين كاري را انجام بدهم آن وقت وقتي آدم بنويسد هر چيزي را نمينويسد رو كاغذ مثلا ساعت 5 تا 6 غيبت زري خانم نمينويسد كه ، ساعت 8 نقشه چيدن براي گول زدن فلاني نمينويسد ، كه چيزهاي خوبي مينويسد من توصيه ميكنم كه همه بنويسند . اولا دفترچه خاطرات داشته باشند من ميخواهم خاطراتم را بنويسم يك پاراگراف بنويسم كه من اين كارها را كردم آن وقت آدم حواسش جمع ميشود كه يك كارهايي نكنه كه نتواني بنويسي ،خيلي كارها را آدم نمينويسد گفتند كاري نكنيد كه نتوانيد بنويسيد . بنابراين اگر اين زمان را شما مراقبت كنيد والعصر ان الانسان لفي خسر همه در زيان هستند . قسم به زمانت و قسم به عصر الا الذين ، چون همه را گفته مگر يك افرادي ، الا الذين آمنوا ، مگر يك كسانيكه ايمان آوردند به خوبي آمن بالحسني و صدق بالحسني قبول كند زيبايي را تو بايد قبول كني ، خوبي و شرافت و مردانگي را بهتر از بي هويتي و ظلم و جور است ، بايد قبول كنيم ، چرا بايد يك شكسپيري پيدا شود كه بگويد آنستي درآمدش بيشتر از ديس آنستي است ، يعني اگر تو جوانمرد باشي درآمد بيشتري از هستي پيدا مي كني . مجموعه درآمد تو از هستي بيشتر ميشود . اگر كه خوب باشي . خوبي بهتر ابدي است . اين را به هزار زبان در ادبيات گفتند كه خوبي بهتر از بدي است و بنابراين تواضع بهتر از غرور است و بدان كه آدم محبت داشته باشد بهتر از حسد است . يك كسي يك صفتي دارد تو چرا ميخواهي كه او نداشته باشد ، تو هم ميتواني يك چيز ديگر كسب كني . تازه بر فرض نتوانستي زهي سعادت كه اين آقا اين صفت را دارد به ما ميرسد . اصلا آدم ميـتواند از كمالات مردم بهره مند شود و ما همه كمالاتي كه به ما رسيده از كمالات مردم است ما از خودمان توليد نكرديم كه ، پس اصلا حسادت معني ندارد . اولا عشق را به صفات متضاد ميشناسند ، عشق تمام هستي است و عشق تمام نيستي است . يعني آدم ها هم گيج شدند اين چه مدل حرف زدن است كه تو ميگويي ، همين شكسپير ميگويد لاو ايز اول پيشنز عشق تمام بي صبري است و عشق تمام اختيار است ، عشق تمام بي اختيار است عشق تمام اشارت است عشق تمام آزادي است عشق تمام وجود است ، عشق عدم است اصلا عشق اين است كه تو نباشي تو مباش اصلا هولي اين بود هر چه اين نبود فزوني اين بود اين چه معني دارد معني اش اين است كه وجود دو معني دارد يكي وجود فلسفي است كه ما ميگوييم عالم وجود ، يك وجود داريم و من اين را مكرر گفتم كه من در حيرتم كه چرا يك عده اي با وحدت وجود مخالفت ميكنند وحدت وجود اصلا جزء بديهيات است مگر چند تا وجود داريم ؟ شما به چند تا وجود اعتقاد داريم كثرت وجود يعني چه ؟ يعني 10 تا 20 تا 30 تا وجود داريم وجود يك دانه است هر چه كه وجود دارد يك معني است وجود 10 تا معني كه ندارد وجود . بنابراين آن وجودي كه عالم را پر كرده بهش ميگويند عشق اسم ديگرش عشق است العشق ظهره الوجود بعضي هم ميگويند عشق خودش وجود است يعني اين عشقي كه عالم را پر كرده شما برويد يك جايي كه وجود نباشد . *****************************************
بانک پژوهشی اس ام اس - مقالات - داستان
موضوع برنامه: شكسپير و سعدي
تاریخ پخش: 10/09/1384
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر